افسانه‌ی ما
۱۳۹۸ فروردین ۲, جمعه
روش‌های باورِ سراب به مثابه آب
سوسن شریعتی معتقد است رای ندادن آن‌ها که رای نمی‌دهند از جنس خاطره است، نه خبر. بنابراین استدلال در چند جلسه بی فایده است و باید رفت سراغ روش ترک عادت که سخت است و موجب مرض و در نتیجه راه رسیدن به مقصود از خیابان دیگریست. آماده سازی و تمرین می خواهد.
«آماده سازی و تمرین برای ترک عادت.»
این هم از آن فرمایشات است که وقتی با گوش یا چشم آدم برخورد می‌کند چندباری باید از رویش نوشت تا کم کم مغز آرام بگیرد که گیرنده  خطایی نکرده است.
عادت؟! ترک کدام عادت؟ خیر امواتتان یکی این وسط من را هم قانع کند که شوخی‌اش به کنار، ما بیرون خیالات، روی زمین و داخل همین خاک حق رای داشتیم، داریم.
من که از بدیهیات ملت سر در نمی‌آورم، اما "حق" برای من از آن واژه‌هاست که وقت شنیدنش باید دهانم را باز نگه دارم و بپرسم: ها؟!
ما حق رای داریم. این به زبان ساده یعنی اگر من اجازه دارم بروم سر صندوق رای و روی یک برگه اسم یک فلان فلان شده‌ای را بنویسم یعنی این‌ که من حق دارم و با این عمل از حق رای خود به عنوان یک شهروند نمونه، یا همان حیوان دست آموزِ مطیع، استفاده کرده‌ام. ولله خیلی علاقمندم بدانم آن وزن عقل‌ آدم‌ها را ارزنی چند حساب می‌کنید.
اگر میل به دانستن و دیدن باشد، هیچ کار سختی نیست. ساده ترین‌اش این که آن جمله‌های بی سر و ته را لوله کنی و بچپانی ته جیبت و به جای جواب سوال‌ دیگران یا سخن‌گوی نظر مردم بودن یک کلام بپرسی: چرا؟
من به اندازه‌ی یک نفر روی زمین وجود دارم، از «آن‌ها» هستم که سال‌هاست رای نداده و خیر، این بار هم رای نمی‌دهد. نیازی به واشکافی و تشریح جنس‌اش هم ندارم. رای نمی‌دهم چون رایی برای دادن ندارم. انتخاب بین انتخاب دیگران هم با هیچ فرهنگ لغتی آزادی و انتخاب شخصی تعریف نمی‌شود، هرچقدر هم که دل‌تان بخواهد معنی‌اش این باشد.

یک ماه است که زندگی‌مان شده برزخ. چپ و راست چشم و گوشمان پر شده از انواع و اقسام استدلال و مباحثه و سوال و مناظره و تحلیل و موسوی و کروبی و احمدی نژاد و رضایی.
پایم را که از خانه بیرون می‌گذارم هزار و یک کاروان از آدم‌هایی می بینم که امید دارند. دخیل‌های بسته شده به موسوی را می‌بینم و آب می‌خورم، مزخرفات احمدی‌نژادی‌ها را روی دیوارها می‌خوانم و آب می‌خورم، راهم را به زور از بین جمعیت باز می‌کنم، پوسترهای غول آسایی که انگار می‌خواهند خودشان را در چشمت فرو کنند را می‌بینم و آب می‌خورم، متلک‌های ملت به هم را می‌شنوم، نوشته‌های روی عکس‌ها و دیوارها را می‌خوانم، ته کلاس می‌نشینم و سرم را در کتاب فرو می‌کنم و تحلیل دخترک‌های چند نسل بعد از خودم را از سیاست می‌شنوم، توی تاکسی‌ها می‌نشینم و سرم را به پشت تکیه می‌دهم و ناسزاهای راننده‌ها به تمام مظنونین باعث و بانی ترافیک می‌شنوم، از اینترنت آوار خبرها و نظرها و تحلیل‌ها را می‌خوانم، تلویزیون و روزنامه‌ها را می‌بینم و آب می‌خورم، آب می‌خورم، آب می‌خورم..