افسانه‌ی ما
۱۳۹۱ مهر ۲۲, شنبه
آدم‌ها مضرترين نمونه هاي موجود روي زمين در تركيب با هم ديگر هستند و اين زمين لعنتي هر وقت كه نخواهي بسيار كوچك است. افزودن بال بي فايده است، چيزي به نام مغز وامانده وجود دارد كه بايد كم شود.
اين معادله‌ي خسته كننده‌ي مزخرف علامت جمع نياز ندارد، جاده آن‌جاست كه سردرش علامت تفريق را كاشته اند.
بوي نفرت و خستگي و درد و واماندگي و تهوع مي‌دهم.
۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه
گر سر ننهم، آن‌گه گله كن


سي‌پاره به كف در چله شدي
سي‌پاره منم، ترك چله كن


۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه
عوارض جانبي
كفش‌ام را دزديده اند.
نه اين كه كفش ديگري دم در نبوده باشد، دو جفت ديگر هم بود كه البته سه تايش سر هم با كفش هاي ميرزا نوروز تانگو مي‌رقصيدند. اما اين يكي را دزديده اند كه از همه مزخرف تر و بي قواره تر بود. نگران شدم كه با چه ابله هايي هم‌سايه ام.
درد به فصل‌هاي عجيب و غريبي رسيده است و به همان نسبت چيزي به مغزم سيخونك مي زند.
راه افتادم از پله ها. دم در طبقه ي اول شرقي ايستادم. شايد مدير ساختمان جواب سوال هاي من را داشته باشد، پس مدير شده براي چي؟
در بزنم؟
- آقاي داشته، ميشه باهاتون چند كلمه حرف بزنم؟
- مشكلي پيش اومده؟
- خير، اما اگر حرف نزنم پيش مياد. شما مي‌دونين كه من از برف بيزارم؟يا اين كه دلم براي كساني تنگ نمي‌شه كه طبق پروتكل بايد بشه. تازه از شوخي روزگار نگم، بدنم آفتاب كم داره، فكر كنم از اول زندگي داشته ام بيماري رو تشخيص مي دادم. گيرم كه من شبيه آثار دالي هم باشم، خب؟ اندازه ي يك شياف ناپروكسين مي ارزه؟ هيچ كس اين قدر درست نميدونه كه من چقدر موجود بي جايي هستم. من عوارض جانبي ام، برگشت خون از دريچه ي ميترال، ايست قلبي، كاهش فشار خون، بلاك سينوس دهليزي، حمله ي مغزي، وزوز گوش، نقرس، بلاك قلبي، بي قراري، كابوس، خارش، طاسي، فلج. دو جين ديگه هم هست، خودم شخصا حمله ي مغزي رو ترجيح مي دم.
خوابم مياد آقاي داشته، خيلي هم دلم مي خواست يك كم هم براتون گريه كنم، اما كار دارم. البته هنوز درست نمي دونم چه كاري، اما بايد سعي كنم كاري داشته باشم.
آقاي داشته؟ شما مي دونين چرا من هي مي خورم به در و ديوار؟

(+)
چشم ها برای که بسته و باز و بازتر می شوند؟
استادم گفت توی جکوزی بنشینم و پاهایم را مثل باله های ماهی تکان بدهم و رفت جلوی آیینه ی قدی مشغول خط چشم کشیدن. باله هایم را تکان دادم، تکان دادم، تکان دادم. احساس کردم ماهی بودن غیر ممکن است و از این ها گذشته..من بال و باله و حتا پا ندارم.
چشم هایم سیاهی می رفت. یکی رد شد و گفت: سرخ شدی، حالت خوبه؟ حالم خوب بود؟ استاد گفته بود بال بزنم. کی تا به حال من و این همه حرف استاد؟ نه، حالم خوب نبود. اما قلبم آنقدر نمی تپید که بگویم. کشاندنم بیرون و خوابیدم روی تخت ِ سفید غسالخانه.
استاد آمد بالای سرم. خط چشم اش خیلی قشنگ شده بود.

۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه
ونوشه 2
ما ساده بوديم يا احمق ننه جان؟
اگر بودي احتمالا داستاني از قسمت و نصيب‌ها برايم تعريف مي‌كردي. اما محض رضاي خدا، وسط يك دشت و يك خورجين بچه منتظر كسي بودن كه آخر و عاقبت ات را يك اتاق با درهاي آبي كنار اتاق هووي‌ات كرد؟ به نظرم آن رنگ آبي‌اي كه روي در اتاق‌ات زد بهترين كاري بود كه در عمرش برايت انجام داد.
حالا بگذريم. اين‌ها را كه هربار كنار آن سنگ سياه ته آرامگاه با تمام قصه ها و غصه هايم برايت مي‌گويم، اما چرا رفته اي بي انصاف؟ فكر كردي دنيا آْن طورها شده كه يك دانه مادر براي دل خون آدم بس مي‌شود؟
مي‌دانم كه اين پروانه تويي. رفتن درد دارد ننه جان، بالاي تخت خوابم بمان. خسته ام.

+
۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه
بهار ته دست ونوشه نوونه
به سنگ گور پدربزرگ فكر مي‎كردم.
گفته بودم: توعاجز و دستش نموندي و مردي، دعا بود يا اون خواسته‌ي لجباز گونه‌ات آقاجان؟ كاش يك روز ازت پرسيده بودم. يك روزي كه زنده بودي و من هم زنده بودم.
مادر زنگ زد. گفتم يك پروانه داخل اتاق شده و دستم بهش نمي‌رسه، وقتي هم مي‌رسه نمي تونم تكون‌اش بدم. از اين جا نمي‌ره. گفت: پروانه روح آدم هاست. كسي سراغ تنهايي‌ات اومده، بيرونش نكن، حالت كه بهتر بشه مي‌ره.
يك روز گذشت و هنوز اين روح سرگردان بالاي چوب پرده‌ي بالاي تخت نشسته.
جنس شماها از چيه كه مي‌شه اينقدر راحت باورتون كرد مادر؟