افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ آبان ۹, شنبه
کثافتها
بچه فقط يه بچه است
فقط يه بچه
نفهميدم چرا در آن لحظه که درمانده اي با اصرار نا به جا ترين کارت را از توبره بيرون ميکشند؛
و نشانت ميدهند
۱۳۸۳ آبان ۷, پنجشنبه
۱۳۸۳ آبان ۶, چهارشنبه
اهه! اين که قبول نيست! منم دشمن اسلامم زهرا اچ بي ام دشمن اسلامه؟ !؟
مامانم بهم ميگه من براي اين هر شب خوابهاي وحشتناک ميبينم که نماز نميخونم. آره؟
۱۳۸۳ آبان ۳, یکشنبه
"هي! آنکه درته قايق نشسته اي
اگر شکافي در کف قايق ديدي
ناديده اش نگير
زيرا که مرگ هم تو را ناديده نميگيرد"

...
يادش به خير
..
۱۳۸۳ آبان ۱, جمعه
وبلاگم همين روزا بايد دندون در بياره؛دوساله شد آخه امروز بچه ام
اوووخي!ناز بشي
۱۳۸۳ مهر ۲۷, دوشنبه
آشنا ميزني ها
۱۳۸۳ مهر ۲۶, یکشنبه
همه چيز ميتونه از يه سردرد ساده يا کمي فراتر از ساده شروع بشه. با سردردهاي دائمي خواب خوشي در کار نخواهد بود.پرده رو يواش کنار زدم؛تهران غرق نوره؛و تا به حال به اين موضوع توجهي نکرده بودم.اينطوريا ميشه که سر کلاف روميگيري و شروع ميکني به کشيدن. بلند شدم.نااميدانه فکر کردم: بعد ازمبتلا شدن به هر مرضي اولين گام من به سمت اولين نوشيدني گرم در دسترسه. چند جمله است که دائم توي مغزم ميچرخه.ببين همينطوري مسير فکر آدم شکل ميگيره. اول اينکه امشب يه مطلبي راجع به لحظات پيش از خودکشي يک نفر خوندم.نميدونم چي بود؛اسم مطلب رو درست يادم نيست اما چيزي که برام پررنگ بود اينبودکه چرا من اين فضا رو کاملا حس ميکنم؟ فضاي بيماري احتمالا درک حالات روحي باقي رو راحتتر ميکنه؛ بعد همين مسئله مريض احوال ترت ميکنه.مثل فهميدن..يعني تلخي و نااميدي به اون شکل شاعرانه اش يک جور لذت براي انسان ميتونه باشه.يعني اصولا تا وقتي که ميدوني کس يا کساني از ديدن مصائبي که تحمل ميکني عذاب ميکشند و خودت رو عنصر قابل توجهي ميبيني و احساس قدرت ميکني کاملا ارضا ميشي. خوب درواقع اون لحظات خلاف تصورشخصي؛سختي سختي نيست؛ يابه واقع مزه اش تلخ نيست. خيلي ها هميشه روي همين سطح نگهش ميدارن؛امابه هر علتي اگه توي سراشيبي بيفته ديگه موضوع فرق ميکنه.جدي ميشه.ديگه تلخيش واقعا تلخه.تــــــــــــــــازه دوزاريت ميفته که چقدر سخته؛چون ديگه ارضاء شدني درکارنيست!فرضم هم همه فهميدن؛فرض هم همه تحسينت کردن-خوب.که چي؟
آدم بعد هي سعي ميکنه خودشو بکشه بالا؛يعني فکر ميکني که چه عبث!دارم سعي ميکنم برگردم به عقب بعد از اينهمه تلاش؛اما به واقع داري ازيه تپه ديگه بالا ميري.نميدونم.شايدم راه درستي باشه.چقدرسخته بدون درک اون دوره اين حالت روفهميدن..که مثلاسعي کني دوباره برگردي واز چيزهاي ساده تر لذت ببري..يا اينکه سعي کني انگيزه هايکوچيک و بزرگ به زندگيت بدي.در حالي که کاملا اينو باتماموجودت حس کردي که هيچي نيست.بعدشايد لابه لاي انگيزه هاي ريز باقيمونده توي پستوي ذهنت که ميگردي ببيني که بشر دوستي با هر فرمي خيلي وقتها پررنگ بوده؛هنوز پررنگ مونده.عجيبه از آدميزاد! اونم سرنقطه اي که خودشو کاملا تباه شده ميبينه. شايد
آدم سرنقطه ي پايانش شروع ميشه؛ يا شايدم دروجود ديگران. در هر صورت دارم به اومانيسم ايمان ميارم.
افسردگي که مياد آدم شيشه اي ميشه.افکارديگران رو بهتر ميتونه بخونه.دواي دردشون رو يا اينکه چي حس ميکنن و چي ميخوان.هيچي نيست. اگه هي مبلها رو جا به جا ميکنيم وهي تير به تخته ميکوبيم و هي فرق سرمون رو عوض ميکنيم چه کسي باشه و چه نباشه احتمالا واسه اينه که هيچي نيست. ما بااين شکلها بهش هويت ميديم؛ يا حداقل تلاش ميکنيم بديم.هست اش ميکنيم.والا فکرشو بکن؛ هيچي نيست.هيچي.
انفعال خود مرگه.مرگ وقتيه که زندگي نباشه و زندگي اصولا وجود خارجي نداره؛ مگه اينکه کسي بخواد که باشه و هي تلاش کنه و البته به اون هيچي فکر نکنه. اين وسط مردم چند دسته ميشن...يا خدا پرست ميشن يا عاشق و ديوانهبه هرشکل و يا بشر دوست ميشن و ميرن سراغ تفکرات انساني يا خودکشي ميکنن. يعنيدرواقع استدلال ومنطق مقابل نفس زندگي يا زنده بودن آدمه. اون ديونگي هاي بدون توجيه همون چيزيه که واردش ميکنيم به زندگي که دري براي باز نکردن داشته باشيم. چقدر حرف زدم. سرم درد ميکرد؛بيمارهم که هستم.دلائلم براي اينهمه حرف کافي بود. آها! اين مسئله ئ خودخواهي روهم اضافه ميکنم به موارد بالا
خوب دستم کاملادرد گرفت.شايد حالابتونم بخوابم
۱۳۸۳ مهر ۲۲, چهارشنبه
توجه توجه
خانمها؛آقایان؛دوستان عزیز
بنده را در یابیدن یک عدد کارت اینترنت که دم و دقیقه آدم رو به بیرون شوت نکنه راهنمایی بفرمایید.صبوری بنده در مقابل دیس کانکت شدنهای مداوم کم کم رو به اتمام میباشد.با تشکرات فراوان
۱۳۸۳ مهر ۲۱, سه‌شنبه
يک دوست خوب آدم رو به وحشت ميندازه.وحشت تکرار زندگي
۱۳۸۳ مهر ۱۹, یکشنبه
نمیدونم باز چه خبر شده که تلویزیون شروع کرده قربون نسل آریایی رفتن؛ حالا حدیث آوردنش بخوره توی فرق سر ما (که نمیفهمم چرا تو هر سوراخی که سرتو کنی یه حدیثی راجع بهش هست) .امروز گزارشگره رفت سراغ یک پسری که توی چمن ها داشت درس میخوند .آقا فرمودند بله؛ مثل معروفی هست که گفتند اگر یک مساله رو برای یک اروپایی ۲بار؛برای یک آمریکایی ۴ بار؛برای یک زاپنی ۷بار تکرار کنی تا متوجه بشه؛برای ایرانی ۱بار گفتنش کافیه و این نشان دهنده ی هوش و ذکاوت خدادای ماست!هه
نه بابا؟!! نمیرین از اینهمه ادعا آخه.این ایرانی که ادعاش آسمونو پاره کرده با اینهمه هوش و ذکاوتش فعلا که روزی هزار بار توسری میخوره از هر قومی و صداشم در نمیاد.من و کشته اینهمه ادعا. إ؟ واسه ایرانی یه بار بسه و واسه ژاپنیه ۷بار؟! آره تو که راست میگی حتما.اصلا زمین خلق شد واسه ایرانی؛کاينات تسبیح میگن واسه ایرانی؛اصلش میدونی شیطان واسه چی به آدم سجده نکرد؟ گفت داداش این که ایرانی نیست؛عربه.حال نمیکنم باهاش
بسه بابا؛یکی از این گنده گوزی ها کنه که از بدو خلقت روزی سه نوبت سیخ داغ به همه زندگیش نکرده باشن.‍پوف! ۰
۱۳۸۳ مهر ۱۸, شنبه
آدم مگه مریض باشه بره بگرده یه آهنگی رو ‍پیدا کنه که نباید بگوشه.کلی خودمو کشته بودم که چشمم به جمال این گل سبزه روشن شه؛که بالاخره شد.بعدش یادم افتاد که تلاشم بیمورد بوده اما از اونجایی که من بلانسبت در بعضی موارد که دوست دارم یه جور دیگه فکر کنم مثل یه قاطر وحشی لجباز میشم به خودم اطمینان کامل دادم که اصلا هم بیفایده نبوده.یهو اون صدای قدقدش بلند شد و منم یهو دلم هری ریخت پایین.گفتم دیدی؟اما خوب گفتن نداره که زهی خیال باطل!رفتم باز سر همون آهنگ خوشگله خودم که چند ماه تمام توی ترن میگوشیدمش
خوب چرا اذیت میکنی ؟خوبه من کنف شم پیش خودم؟نه وجدانیش خوبه؟
۱۳۸۳ مهر ۱۵, چهارشنبه
بلاگ رولينگ با من لجه
چند روز پيش با خانوم کوچولو رفته بوديم بيرون براي رفع کسالت. توي راه يلدا رو ديدم.دلم گرفت.ياد قل عزيز افتادم.يادته قل جون؟ سر گاندي که ميرسم انگار داري راه ميري و ميگي اگه خدايي بود براي اين يک هفته نماز ميخوندم.اما به هر حال خدايي هم نبود و نمازي هم نخونديم و يک هفته هم جور شد و خبري هم نيست.الان خوشحالي.هستي ديگه.نگو نه
القصه.رفتيم جلوتر منتظر ماشين ايستاديم که يهو يه ماشين رد شد و يه نفر از توش يه ليوان آب پاشيد به هيکل ما! من داشتم ميخنديدم و خانوم کوچولو داشت فرياد ميزد.بهش گفتم بيخود پاهاتو نکوب زمين؛يارو که رفته.دستمونم بهش نميرسه.خنديد.آخه بار اول هم نبود؛قبلا هم دو بار همينطوري مضحکه ئ عام و خاص شديم وسط خيابون.و بدينوسيله ملت اوقات فراغت خودشون رو پر ميکنند.نه اينکه فقط تفريحات سالمشون خيس کردن ما دو تا باشه ها..نه! ماشين هم پنچر ميکنند.هفته ئ پيش يکي محض خنده باد لاستيک ماشين رو خالي کرد و خودش از پنجره مشغول لذت بردن از ديدن من در حالي که وسط ظهر عرق ريزان دارم پنچري ميگيرم شد.مشاهدات نشون داده که در مورد کاهش ميزان متلک پيشرفتهايي حاصل شده و به همون نسبت به ميزان شکنجه شدن از حضور در تاکسي ها اضافه شده.جدا بايد يه لنگه پا اويزونتون کرده عزيزان من.آيا عنصر خجالت ارزني در شما نهادينه شده است؟ يک بار نشد با ارامش خاطر توي تاکسي بشينيم و هي فکر نکنيم چرا اين راه اينقدر کش مياد
حالا از اينا که بگذريم...من خيلي ناشادابم؟
کی از دانشگاه اوترخت میاد اینجا؟ مریم؟نکنه معلمام فارسی زبون شدن.چه خبره اونجا؟
۱۳۸۳ مهر ۱۴, سه‌شنبه
افسوس که دیگه کسی به ارزش وجود یک جامعه ارزشی دقت نمیکنه..بزرگترین خدمتی که جامعه ارزشی به ما دست به دهان مانده ها میکنه عبارت است از تقدیم همیشگی موضوعی برای معترض بودن و توانایی ساختن بیشمار قالب جدید که هر کدام هم ادعای کمال دارند ، در عین پایه ریزی شدن بر اساس عدم وجود هر نوع کمالی