افسانه‌ی ما
امشب در آخرين لحظات هوشياري در کشمکش سرگيجه ها فهميدم که ميان زندگي يکي از انسانهايي که نقشش را در زندگيم درست نميدانم؛اما دستگيرم شده که گويا هميشگيست دنبال چه ميگردم. انجا داخل لحظه هاي مشترک گذشته؛ قسمتي از وجود من جا مانده که پررنگ ترين صبوري و زيباترين انگيزه هاي توخالي اما زيبا را در خودش داشت.جا خوردم از ديدن خودم بر سر ان ويرانه ها.جا خوردم از اين جستجوي از سر نااميدي و استيصال.جا خوردم از آيينه اي که هر کجا سربرگردانم به من دهن کجي ميکند
اه ...چقدر تلخ بود
۱۳۸۳ دی ۴, جمعه
اي بابا
ملت عزيز من چند تا جمله عرض کنم
من چند تا دونه دوستِ سالهاي بي خبري دارم که ماه به ماه ميبينمشان؛ يعني طبق قاعده ‌‌‌‌ی چسبندگي دختران ايراني به مذکر هاي مربوطه شان؛ اين يکي دو تا دوست سابق هم مشغول چشيدن طعم زندگيند و ترجيحا شايسته است دور و برشان ظاهر نشوي و براي فرار از دور باطل زندگي با دوز بالاي خاله زنکانه اش ؛بالعکس. خدا خوشبختشان کند! چيزي که من نميفهمم دليل اينهمه سوال در مورد مهناز و اين ارتباط ِ مادر مرده ی ماست که انقدر از زمان و مکان دچار فاصله است که دور تر و کمتر از اين حالت را نميتوانم تصور کنم براي رابطه اي. حالا شما سوالت چيه؟ چرا به "اینگونه اندیشه ها" علاقمند شدم؟ اولا "اينگونه انديشه ها" هم شد توصیف؟! دوما چرا نبايد بشوم؟سوما اگر به قسمت عيان رابطه ی ما توجه اي کرده باشي متوجه ميشوي که من با صاحب انديشه بده بستان عاطفي دارم؛ صحبتم نقد يا تاييد انديشه - سواي اين که قبول دارم يا نه- نبود؛ که در آن حالت هم حرف دارم.چهارم اينکه خيلي لذت بخشه زندگي بين مردمي که عين ‌ِ بیست و چهار ساعتشان را قضاوت میکنند! ملت عزیز نمی میرید اگر گاهی ظاهر کلمات ادمها رو نبینید -نميدونم شايدم بميريد- من خبر ندارم انديشه کافکايي در اينترنت مد شده يا نه؛ اما دوستم را خوب ميشناسم و برايم اين خيلي خوب قابل هضم است که هر کس واکنش هاي خاص خودش رو مقابل جفتک پراني هاي زندگيش دارد؛ که مشخصا به خودش مربوط است. ما هم به طور عيان اختلاف فکر؛طرز بيان؛نوع زندگي؛عقيده؛ديد؛اخلاق داريم و مشکلي هم نداريم اگر از نظر ملت عزيز ايران و مقام معظم رهبري و مجلس خبرگان و امام زمان و انجمن فرهيختگان وبلاگ نويس و وبلاگ خوان بلامانع تشخيص داده بشود
والسلام
۱۳۸۳ آذر ۲۸, شنبه
بالاي سر بدبختيهات از قول من درشت بنويس
تنهات نميذارم؛ هر چي که بشه
۱۳۸۳ آذر ۲۷, جمعه
اشکم که مياد دلم ميخواد انگشت کنم توي چشمام و کور کنم هم نقطه اي رو که ازش بدبختي ميريزه
چقدر خوبه که آدم يه آدم مهم باشه که هر وقت يقه خودشو گرفت بتونه برگرده به خودش بگه: يقمو ول کن.نيگا؛ من هر کاري بلد نباشم؛ هر پخي که نباشم يک چيز پررنگي تو زندگيم هست که از دور فلاش ميده رو زندگيم.
بيچاره ما ادمها غير مهم که هيچ کار خاصي بلند نيستيم و هر وقت يقه خودمونو ميگيريم بايد وايسيم کتک بخوريم؛تازه اگه واسه کسي درددلم کنيم اونم از سيخ دادن بهت مضايقه نميکنه که يادت بمونه خيلي مهمه که ادم مهم باشه
خ س ت ه ا م
راست میگم
حالا نمیدونم چرا یاد یک چیزی افتادم. سابق بر این دوستی داشتم که یک بار هم براش تعریف کردم که لیلا حاتمی من رو یاد چیپس با ماست موسیر میندازه.این دوست سابق من معتقد بود که برای جبران عشق یک ادم به خودت باید حتما عاشقش باشی و اگر نه با یک درجه تخفیف اعتراضی به هر غلطی که خواست نکنی که ثابت کرده باشی دوست خوبی هستی.این دوست سابق من خداپرست هم بود، قابل توجه من که فکر میکردم تعصب ممکنه در شعور بعضی ها تاثیری نذاره. دوست عزیز خودت رو شناختی؟ خواستم بگم باعث شرمساری برای من که اجازه دادم اسم من در دایره بسته ذهن تو شکل دوست بگیره، به حد کافی در زمان خودش ناسزا حواله شخص خودم کردم، اما خوب خواستم امشب سیخی به خودم بزنم که چرتم بپره،همینجوری
گاهی میگم چه خوب بود که اینجا نبود و همچون تویی نمیتونست ردی از ذهن من رو دنبال کنه


اینکه چرا چراغهای رابطه تاریکند؛ دو بعلاوه ی دو گاهی چهار نمیشود و دیگرانی هستند که نمیفهمیشان و همان بهتر که نفهمیشان چه اهمیتی دارد.گاهی دلم میخواد به هر چه کج فهمیست بگویم: عق. بعد خفه ب ش و م. من حالم خوب می باشد.لااقل تا وقتی که به هر چیزی بشود گفت: به درک
زیر لبش گفت: بوی چی میده...
گفتم: بوی وانیل
گفت:نه...بوی یه چیز آشناس
گفتم: آره،بوی وانیل
گفت: نه...آشناس.بذار باز بو کنم
گفتم: وانیله،اینجام نوشته
گفت: میدونم وانیله، اما خیلی آشناس
گفتم آره وانیل.مثل سیگار برگ
گفت:آها!سیگار برگ
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود، هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم ،باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
۱۳۸۳ آذر ۱۷, سه‌شنبه


....
خاتمي لبخند ميزند
..
خاتمي در واكنش به اين سخنان لبخند مي زند.
٬٫¤٪×،٪×،+{}؛؟
.و خاتمي در اين لحظات با تامل لبخند مي زد و به انتهاي سالن خيره شده بود...
-۰٬:]؟؟؟!!-؟
خاتمي در اين لحظات لبخند مي زند
:ٌُُُُُ،*)פ٫٬!!!
خاتمي در همدلي با اين دانشجويان مي‌گويد: «غلط مي‌كنند.»
%^#$%^&?!
خاتمي مي‌گويد بيخود مي‌كنند اسامي آنها را يادداشت كنيد
........
رئيس جمهور در مقابل شعارهايي مثل خاتمي خجالت، خجالت لبخند مي زند.
۰$#@#$+_&*%:O???!
خاتمي نيز مي‌خندد
*(&%$#%^VC$#@!!!?:
خاتمي در واكنش به اين سخنان لبخند مي زند
****--$%!**
خاتمي لبخند ميزند
...




۱۳۸۳ آذر ۱۵, یکشنبه
دوستان عزیز خواهشا جو زده نشوند.بدیهیست که لینک دادن به یک مطلب به معنای تایید کلمه به کلمه ان نیست.بعدش هم، در مورد نوشته دیکران از من توضیح مخواهید لطفا! ما در کار خودمان هم مانده ایم. لینک ایمیل هست زیر نوشته به چه بزرگی! ایمیل بزنید و از حقوق مردم فلسطین دفاع کنید یا صحت و سقم مطالبی را که بهش استناد شده را سوال کنید.اما چیزی که من دیدم در تعارض با مبارزه مردم فلسطین نبود (اگر نخواهیم سر اصل این موضوع بحثی کنیم) که طنز وارونه بود برای گفتن اینکه یک زن-مرد ِ فاحشه قبل از انکه گناهکاری لایق دار زدن باشد،معلول یک جامعه یا خانواده ای با ناهنجاریهای فراوان است و عشرت خانم عزیز که از فضائل ایشان بسیار شنیده ایم باید بدانند که به دار اویختن ِ ده زن ِ خياباني( که يقينا مردي هم در پروسه خياباني بودن ايشان نقشي نداشته) جز رضاي دل ايشان دردي را دوا نخواهد کرد! بعله! اينطورياست
+کمي افاضات بفرمايم:
اول اينکه چرا نبايد فراخوان رفراندوم اينترنتي را -اگر نگويم مسخره که احساسات لطيف ملت را جريحه دار نکنم - نه انقدر جدي بدانم؟ به اين خاطر که اعضاي اپوزيسيون بعد صد سال سر گذاشتن اسم خودشان در يک صفحه مشترک به توافق رسيدند. اگر کميتش مهم باشد که اضافه کردن اسم فله اي را با يک نفر هم ميشود ترتيبش را داد؛ اگر کيفيتش مهم است که اينهمه اصرار براي امضا چرا؟
يک حرف نه چندان بي ربط..ميميريم اگر محور نباشيم؟ همه جورش رو ديده بوديم جز اينکه براي اثبات علاقه ات به ازادي و دمکراسي در هر جا که اسمش برده ميشود حاضر بشوي و ابراز علاقه کني. شما که دوست داري يه خاطر ازادي چماق بخوري و احساس ميکني کمکي به تسريع روندش کردي خوب دمت گرم! هم پول تاکسي بده هم حضور داشته باش؛ بهاي عقيده ات است ديگر؛ها؟! اما عزيز جان تو را به ابليس قسم نسخه نپيچ! کسي براي کسي تعيين نميکند که چطور بها بپردازد؛ چطور به عقايدش عمل کند؛ کجا باشد؛ چه عملي نشانه فضل ادمهاست.چرا بايد چيزي رو به هم اثبات کنيم؟ چرا بايد تو به جاي من فکر کني که گفتن حرفي لازم است يا نه؟ چرا بايد او تعيين کند که امضا ما به معناي گام برداشتن يا فعال بودن يا ازاديخواه بودن است و امضا نکردنمان کبک سر فرو کرده در برف بودنمان را ميرساند؟ چرا گير ميدين اقا؟! إ
يک چيز ديگه؛ اعتراض کردن به تحريف نام خليج فارس يک طرف؛ اون احساس غرور ملي و دور خودمان بگرديم که بعد صد سال عده اي بالاتر از هزار نفر با هم يک جا توافق داشتند اش يک طرف!
فحش و فضيحت هم نداره؛غرب زده ي‌‌ِ فريب خورده ي بي عرق ِ ملي نديديد تا بحال؟
نشسته ام و دستم را زده ام زير چانه ام.به مونيتور خيره شدم. به جاي خالي حرفهاي خودم. احساس ميکنم که دارم ميلرزم. طبق عادت ديرينه سريع به لامپ نگاه ميکنم تا بدانم لرزه از من است يا زمين! لرزه ی لامپ انقدر خفيف است که شک ميکنم از ديد من است يا به واقع لرزشي در کار است.اما من ميلرزم؛ در اين شکي نيست.کابوس ديشبم جنگ بود.باز گم شده بودم بين صداي خمپاره و موشک و مردم.من از زلزله نميترسم؛ از گم شدن ميترسم.از جنگ نميترسم؛ از گم کردن ميترسم.از اينکه به حد کافي سگ جان نباشم براي انهايي که لازمم دارند.زلزله نيست...اما به جان خودم اين لامپ ميلرزد.خودم دارم ميبينم.خودم دارم ميلرزم.باور کن
تمام آنهايي که شکايت نبود قل نازنين ام را پيش من مي اورند بدانند و آگاه باشند که اگر شکايتي بر اين مبنا تنظيم شود از همه پررنگ تر امضايش خواهم کرد
۱۳۸۳ آذر ۱۲, پنجشنبه
شما و شما؛ هيچ شوخي ِ بامزه اي نيست...گفته باشم