افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ شهریور ۷, شنبه
"آنچه هرگز و در هيچ کجا رخ نميدهد؛ تنها چيزي است که کهنه نميشود"
من رخ داده ام؛نه؟ بيست و سه سال حضور در اين دنيا شاهد بر اين موضوعه.من کهنه شدم.کهنه تر هم ميشم
امروز سالگرد بيست و سومين سال فرسودگي منه و هيچ احساسي ندارم
۱۳۸۳ شهریور ۵, پنجشنبه
ابوالفضل خيلي هنرمند بود يه مشک يک کيلويي رو سالم ميرسوند به خيمه اش؛ حالا اومده واسه وزنه دويست و شصت کيلويي کمکت حسين جون؟
۱۳۸۳ شهریور ۴, چهارشنبه
ملت فکر میکنن سرم خیلی شلوغه.خبر ندارن تعداد ریشهای فرش اتاقم و چهارده بار دقیق شمردم.دروغ چرا؟دو بارم شونه شون کردم؛اونم با برس خودم.هوفر اگه بدونه دعوام میکنه.اخه شونه من مال موهای منه نه موهای فرش؛مثل وقتایی که از لیوان های بیرون آب میخورم.اون لحظات جوری نگام میکنه که مطمئن میشم داره تجزیه شدن سلولهای بدنم رو به چشم خودش میبینه.جان من باحال نیست؟بیچاره این لیوانهای بیرون.اخه پس کی از این حیوونکی ها اب بخوره؟
امشب بين وراجي هاي شبانه با خودم؛ به اين نتيجه رسيدم که دقيقا هيچ اتفاق مهمي نخواهد افتاد.يه ديوانگي عظيم در راهه؛احساس ميکنم لباس خيس و کثيف و شوره بسته ی دختر همسایه رو پوشیدم.دلم میخواد از تنم بکنمش.دلم میخواد هیچکس و نبینم.اینجا ما هممون معتقدیم که داریم با یه مشت ادم احمق زبون نفهم و بی منطق زندگی میکنیم.چیزی که قابل درک نیست اینه که خوب پس چرا با هم زندگی میکنیم؟ول کنین بابا بذارین هر کی واسه خودش بچره.چه بدبختیه ها
بلد نيستم اين ساعته رو خفه کنم.اين پسره يه چيزي مابين هوش و حماقته.به من چه که ميخواد نبوغش رو براي زنگ زدن اين ساعت با وقت اذان گل بگيره ؛حالا چرا اين ساعته دکمه نداره اخه؟هر چي سر و تهش ميکنم هيچ وسيله اي براي خفه کردنش نميابم.به عنوان راه حل نهايي که ساعت پنج صبح بين خواب و بيداري به سرم ميرسه ميکوبمش زمين؛صداش تازه باز ميشه.خودمو اينجوري کوبيده بودم زمين نابود شده بودم تا حالا.ساعته رو آوردم پيش دست خودم.هر چند دقيقه يه بار صداش در مياد؛ميکوبم تو سرش خفه ميشه و چند دقيقه بعد باز صداش در مياددلم ميخواد بشينم کنار ساعته و گريه کنم؛اما گريه ام نمياد.خوابم مياد.خيلي نگرانم.اگه اين بار که کوبيدم توي سرش باز صداش در اومد چي؟
يعني چي؟يعني من بايد دهانم رو چهار متر باز کنم برا اينکه توضيح بدم کفالت آدميزاد با نقش سگ گله رو بازي کردن يک سري تفاوتهايي با هم دارن؟ يعني اخه چه معني داره اين اصولا؟ حالا چرا نميخوابم؟مردم از خستگي که
۱۳۸۳ شهریور ۲, دوشنبه
دختر خاله هه عمل کرده؛ فکر کنم به اندازه ی کوپن يک سالم خون ديدم. مجبور نبوده؛فقط دلش خواسته.مملکت آقا امام زمانه؛بر اثر عنايان شخص ايشون عمل زيبايي شده جزو تفريحات ملت
من پرستارم.پرستاري ميکنم که يادم بره بيمارم
اين شبايي که آدم از سردرد خوابش نميگيره به چه نتايج عميقي در مورد کائنات ميرسه!به به
ازت خجالت ميکشم من عزيز .چقدر پست شدي.لعنت به اون تحقير کهنه اي که کنده نميشه؛لعنت
چقدر خفن احساس غربت میکنم
مسخره نیست. مزخرفه
۱۳۸۳ مرداد ۲۷, سه‌شنبه
شام آخر مسيح و نهار آخر من کنار قل عزيز..هيچي..همينطوري به دهنم اومد.سخت بود
باحال نیست؟میگه چیزی که من رو محق میکنه در برابر تو اینه که عقیده ی من درست ترینهعادت کردی فکر نکنی؟اگه من قبول داشتم این رو اصولا این بحث چه معنی میداشت؟

سربازه محکم چنگ زده به بازوی دخترک و کشیدش سمت اتاقک نیروی انتظامی.تعجب نکردم که سرم داد کشید.مثل گله ی متراکم شده از حمله ی گرگها همه از دورشان پراکنده شده بودند؛ایستادن و نگاه کردن من هم در حکم صید با پای خود به دام امده! تحقیر میدانی یعنی چه؟ کثافت باش و تحقیر کن.میدونی چقدر از مردم این شهر زیر علم این شعار سینه میزنند؟
مراسم افتتاحیه ی المپیک رو که نگاه میکردم توی این فکر بودم که این آرش میر اسماعیلی که عشوه ی حمایت از فلسطینیها رو اومده چقدر از این پاچه خواری سیاسیش سود میکنه به ازای هدر دادن زحمت چهار سال-حالا برفرض مدال آوردنش هم- که همون موقع مردک مجری عرض کردند: با ایشون مثل برنده ی مدال طلا برخورد میشه.به برنده ی مدال طلا معادل صد میلیون تومان جایزه ی نقدی اهدا میشه که البته اینها بعد مادی قضیه است.مهم اجر معنویه که قطعا تجلیل به عمل خواهد آمد...مممالبته خوب..قابل درکه.همدردی با مردم مظلوم به بهای صد میلیون تومن و تجلیل هایی که موفقیت شخصی رو بعدا تضمین خواهد کرد و باقی قضایا
۱۳۸۳ مرداد ۱۹, دوشنبه
بهم ميگه اين اعتماد به نفسه که تو صدات بالا رفته
ميگم اشتباهه.اين کرختيه.بيتفاوتيه.ببين چه ساده نميفهميم؟
اين ملت سر ذل نگاه کردن عميقا تفاهم دارند
آقاي مجري:خانم دکتر شما دستپختتون بهتره يا آشپزيتون؟
يک جفت چشم از بين چادر که با جديت به دوربين نگاه ميکنه؛صداي نازکي از دوردستها از بين چينهاي چادر به گوش ميرسه: بنده هميشه اين رو به همکارانم اعلام کردم؛من اصولا جراح خانمي که آشپزي بلد نباشه رو اصلا قبول ندارم.آشپزي مهمترين هنريه که هر زني بايد بهش مزين باشه
آقاي مجري:احسنت..آقاتون کدوميکي از غذاهاي شما رو بيشتر دوست دارند؟
خانم دکتر:بنده سعي ميکنم هر غذاي جديدي که اهل خونه بهش علاقمند باشند رو درست کنم.مثلا همين قورمه سبزي..يا فسنجون..(يک دور قمري داخل چشمها)..قيمه!مخصوصا قيمه
آقاي مجري:شما يقينا نمونه کامل يک زن مسلمان ايراني هستيد.دست همسرتون رو ميبوسم .خدانگهدار
من هم به نوبه خودم دست مادرتون رو ميبوسم.خدانگهدار
اسممون در تاريخ ثبت شد ديگه!...از دست آقاي مقدم هم شربت نوشيديم
مادر من معتقده که پرده براي کنار نزدنه
۱۳۸۳ مرداد ۱۳, سه‌شنبه
در این لحظات قادرم از شوک بمیرم؛چه حس نفرت انگیزی
بوي مهناز تمام اتاقم رو پر کرده.يادته که ميگفتيم خوشبختي هاي کوچيکمون هميشه جلوي چشممون خاکستر ميشن؟ ترکموني که به خوشي ديدن تو و بغل کردن و بوئيدنت زده شد مثل اين بود که بخوان يه شاخه گل رو با تانک له کنن؛ چرا؟ از اين شهر و ادمهاش متنفرم.از ديدن کسي هم خوشحال نيستم.غر هم ميزنم؛لابد چون دوست دارم.چه کار دلپذيري کنار اين پنجره ئ کثيف دود گرفته ی این کافی نت زپرتی