افسانه‌ی ما
چه میدانی از لذت تسلیم عقل بازدارنده ؛ به وسوسه ی بی امان نگاه وحشی بی لگام؟...
رو بروی نگاه تو مینشینم و زار زار سکوت میکنم
!کلا يک اصل در روح جهان جاريه و اونهم کلمهء ؛من؛
ميدوني٫ حس ميکنم ميترسي.از ديدن ديگران وحشت داري.وحشتي که خودم هميشه دارم از ديدن ادماي تازه.وقتي ميبينمشون٫وقتي جايي ميرم که بايد همه چيز مرتب باشه٫که همه چيز نااشناست٫به خودم پناه ميبرم.با خيالم خودمو سرپا نگه ميدارم.با خودم حرف ميزنم.ميدونم که ميترسي٫اما کنجکاوي من به ترس تو غلبه ميکنه.من ميکشنومت٫ماهم رو خواهيم کشوند.من دستت رو ميگيرم و تو فرياد خواهي زد

باستيل.يه وحشت بزرگ که حالا تبديل شده به يه ميدان بي آزار و يک برج و يک مجسمه به نشانه ازادي و اسم ادمهايي که کشته شدند.چند سال ديگه٫چند قرن ديگه٫چند هزار سال ديگه زندانهاي ما هم تبديل ميشوند به يک ميدان با يک نماد به ياد اونهایي که رفتند؟
از پسش بر نميام٫ميتونه خيال ٫که دست من رو بگيره و به طرف اخر بکشه٫ اما من نميرم٫نميتونم٫نميکشم.خانوم جون اينقدر بهم نگو ٫من دوپينگ نميکنم٫من همينجوري با داستان راه ميرم.من همينو بلدم٫فقط همين رو بلدم.سنگين راه برم اما برم٫اما باشم٫اما وجود داشته باشم

!گویا راضی ترم به شک در وجود خودم تا دید چشمهای تو
و نميدوني که اتش داغ خستگي تو چطور منو ميسوزونه.اخ اگر بدوني٫اخ اگر بدوني
شايد به خاطر تمام زجر هاي تو هرگز ارام نباشم


۱۳۸۳ تیر ۴, پنجشنبه
گمانم راسپوتین وسوسه اش کرده
..خوب هرچند می دونم تو هاکو بیشتر دوس داری و منم اصلان دلم نمی خواد باهات مخالفت کنم اما خب... خودت باید بدونی که....تام واسه من همیشه یه چیز دیگه بوده..
۱۳۸۳ تیر ۳, چهارشنبه
تولدت مبارک پیشی خانوم.تو همیشه بوی زندگی میدی٫نازنین ترین قل دنیا
۱۳۸۳ تیر ۲, سه‌شنبه
واقعا به چه انگیزه ای وقتی من اینجا مینویسم "سوفیا" میکنینش "صوفیا" ؟
وقتی یک قزوینی گروه خفن نگار ها را افشا میکند!

میخواستم توضیح بدم اما نمیدم.بذار حس خوبش همون سرجاش بمونه.تجربه نشون داده که عیان کردن اصولا به بخش اعظمی از داستان گند میزنه.اینم رفت پیش باقی


یکی بیاد من بهش اهنگ تقدیم کنم
تابستونه که تابستونه.درجه هوا رو نه دما سنج بلکه بدن من تعیین میکنه؛ همونطور که خوشبختی تو رو احساس من تعیین نمیکنه
سردمه
مهمانم رفت.نمیدونم چرا اینجا از قبل سوت و کور تر شده.قانون جدید:ملت طرف من نیاین. من بد عادت میشم
۱۳۸۳ خرداد ۳۰, شنبه
و سرانجام ميهمان شرمنده با ميزبان گشاده دست بدرود گفت
در آرزوي همصحبتي با يک آدمخوار وحشي٫خواب چشمانم را درربود
۱۳۸۳ خرداد ۲۹, جمعه
!لطيف٫ظريف و نرم برآورد شديد؛ چونان حلزوني خارج از پوسته
ببين پسر گل مامان٫براي بار چندم بهت ميگم که اين کارت درست نيس.سعي کن ياد بگيري قبل از اينکه با کاردت شروع به ماليدن کره روي نون بکني خون دختري رو که شب قبل باهاش کشتي٫از روش پاک کني.آفرين عزيزم
۱۳۸۳ خرداد ۲۸, پنجشنبه

... Posted by Hello
و اما تجليل٫بر وزن زنبيل٫عبارت باشد از جل انداختن بر پشت استر و الاغ و ديگر مشابهات
۱۳۸۳ خرداد ۲۷, چهارشنبه
عجیب دارم لذت میبرم.ببین٫اگه میگی این نثر من نیس یا چمیدونم چرا اینجوری یا اونجوری٫باید یاداوری کنم که اینجا ممکنه تغییر سبک و لحن بده٫بره در دست تعمیر٫تعطیل یا بازگشائی بشه یا چمیدونم هر اتفاق دیگه ای براش بیفته٫البته تا وقتی که کلیدش تو دستای منه. میدونی رفیق٫ممکنه همیشه هم دلم نخواد قايم شم زير پتو
ديگه صبحه.توفيقي دست داد تا بعد از کلي دخيل بستن دم خونه ئ استاد متفکر به گفتگويي چند ساعته با ايشون نائل بشيم.از اون جايي که حضرتش بدفعات محبت ويژه شونو نثار بنده و قل محترم فرمودن جسارتا به خودم اجازه ميدم ضمن علني کردن اين مسئله از ايشون جمله ئ قصاري نقل قول بيارم که: باور کن توي اين دنيا هيچ چيز به اندازه ئ معمولي بودن همه ئ آدمها غريب نيس
از صداي کليک چراغ حمام٫ از صداي در اطاق٫از صداي در خونه وقتي که باز ميشه٫وقتي که بسته ميشه٫از صداي تلفن٫از صداي پا٫از صداي پريدن جلوت ٫از صداي خودم وقتي به سوال هميشگي:خوبي؟ جواب مثبت ميدم و هيچکس نميپرسه چرا تن صدات هيچوقت بالاتر نميره٫از صداي قاشق و چنگال و ليوان و اخبار٫از صداي خودم وقتي از تب اروم ناله ميکنم٫از صداي سرد ٫از تمام چيزايي که تنم رو يخ ميکنن٫از صداهايي که هيچوقت نميشنومشون٫از صداي شاد تو که باور تصنع شاد من رو به اشکي که نزديکتره به صورتم ترجيح ميدي ٫از صداي غمگين تو که صورت مچاله ام رو نميبيني٫از صداي غرش هواپيما وقتي که توي ماشين از کنارش رد ميشم ٫از صداي خودم که دائم سرم فرياد ميزنه با من چه ميکني؟
...
ميخواستم بگم متنفرم
۱۳۸۳ خرداد ۲۶, سه‌شنبه
مدتي بود تصميم داشتم عاشق مجسمه ئ گچي کت شلوار و کراوات پوش تو ويتريني در خيابونمون بشم٫ولي وقتي ديشب ديدم کارگراي مغازه با چه بي مبالاتي جا به جاش ميکنن٫دونستم که هر دم امکان شکستنش ميره و منصرف شدم
۱۳۸۳ خرداد ۲۵, دوشنبه
وقتي که از عظمت چيزي وحشت کردي به قلبش بزن
بديهيست که اين تجربه قبلا جواب داده٫البته نه خيلي بديهي٫تا حدودي
۱۳۸۳ خرداد ۲۰, چهارشنبه
خسته ام.پتو رو ميکشم روي سرم و اونوري ميشم.ور ديوار. بعد چشمامو ميبندم و خودمو ميزنم به خواب که خودمو گول بزنم.بعد واقعا راست راستکي خوابم ميبره
۱۳۸۳ خرداد ۱۷, یکشنبه
هه.به گمانم اگر جاي اين نمايندگان زن مجلس هفتم چند راس بز ماده به مجلس ميفرستاديم چشم انداز مفيد تري در مورد حقوق زنان ايراني داشتيم.بوي گندشون از پشت درهاي بسته هم بيرون زده٫واي به هر روزي که بگذره
اگر روزي دوباره شد که دين به چهار ديواري تنگ ذهن انهايي که خاکش رو به سرما ريختند برگردانده بشه و قفلي روش زده بشه ٫سراغ کتابهاي تاريخ بريم.براي بعدي ها که حافظه شان از ما هم ضعيفتره٫تاريخ رو با خط درشت بنويسيم.تاريخ رو هر روز مرور کنيم.ما که سالهاست درد ميکشيم٫چرا به زخم خورده ها نميمونيم؟ اين ريسمان واقعا تنگه٫چرا خفه نميشيم؟چرا نميميريم؟چرا براي نمردن دست و پا نميزنيم؟ اه..از اين چشمهاي وق زده ئ شيشه اي
۱۳۸۳ خرداد ۱۵, جمعه
گويا فلامينگو ها وقتي گذاشتن تخم بايد چشم در چشم جفتشان بيندازند٫اين شد که به علت کمبود فلامينگو ٫فلامينگوي باغ وحش شهر ما را با يک ائينه بچه دار کردند!
نه اينکه اين خطاي فلامينگو باشد٫گول خوردن از خود جز شوخي هاي مرسوم طبيعت است
چيزي بگوييد که بگنجه برادران من! خلق و خدا٫دين و دمکراسي٫اينها که کاملا جمع اضدادند
دنبال تعريف ازادي بوده
و سر از اينجا در اورده٫تعريف هم مگر داره؟اينقد ميدونم که اگر درک درستي ازش داشته باشي هيچوقت احساسش نميکني


۱۳۸۳ خرداد ۱۲, سه‌شنبه
من البته هيچوقت اينجا ننوشتم که حمل بر خودستايي نشه٫ ولي خوب ميدونين ٫در واقع من زلزلهء بم رو با تعداد کشته شده ها و تعداد خونه هايي که خراب شدند (با يک خونه و نيم اشتباه)و البته ريختن ارگ بم رو پيش بيني کرده بودم.البته بار اول نبود ٫قبلا هم همکاري هايي در زمينهء پيش بيني زلزله با موسسهء ژئو فيزيک ژاپن داشتم که البته اونها گفتند خونه هاي ما محکمه٫اينه که مردم هم يه کم ميلرزن باعث انبساط خاطرشون ميشه.منهم که خوب هميشه دوست داشتم گمنام بمونم اين شد که اينطوري شد.همين مهناز شاهده که من چقدر از نام و شهرت بيزارم٫اما خوب اين قلب من براي مردمه که ميتپه٫نميتونستم شاهد باشم که قراره تهران ويران بشه و من به شماها خبري ندم
با خبر باشيد که حداکثر تا هفتاد و پنج سال ديگه يک زلزله در تهران خواهد اومد.شدت ريشترش رو الان لازم نيست دقيق بدونيد٫اما با حساب تقريبي بين ۱ تا ۱۰ ريشتر خواهد بود.تعداد زيادي از مردم هم کشته خواهند شد٫که تعداد دقيق رو در فرصتي مناسب به سمع و نظر خواهم رساند.هم وطنان عزيز٫توصيه من به عنوان يک زلزله شناس اينه که
-يک .از الان تا روز وقوع زلزله٫در پارکها و جنگلهاي اطراف( ترجيحا جنگلهاي وحشي شهرستانهاي اطراف توصيه ميشود) اطراق کنيد
-دو .من شخصا خوابيدن رو توصيه نميکنم
-سه. حدالمقدور هميشه لباس پوشيده و اماده باشيد٫
-چهار. اگر نياز اضطراري به دستشويي و احيانا حمام پيدا کرديد٫در را باز بگذاريد و به امور مربوطه بپردازيد٫ فراموش نکنيد که براي حفظ اصول اخلاقي بعدا که زنده مانديد به حد کافي وقت هست
-پنج. کسي از حمام نکردن نمرده
- شش. اگر وارد مغازه اي به قصد خريد شديد٫در چهار چوب در بايستيد و خريدتان را انجام دهيد
-هفت. به هيچ عنوان اجازهء رفتن به مدرسه يا امثالهم را به فرزندانتان ندهيد٫لازم به ياداوري نيست که يک بچهء بيسواد اما زنده يقينا کارايي بيشتري خواهد داشت٫حداقل خاصيتش وقت بازسازي خانه بعداز زلزله
- هشت. توصيه هاي ايمني راجدي بگيريد٫ از خاطر مبريد که:فقط هفتاد و پنج سال پيشگيري و بعد يک عمر زندگي بي دغدغه

خلاصه که اينطورياس.خوددانيد
عرض شود که يک عده اي معتقدند که آخوند به مجموعه اي از انسانها گفته ميشه که توانايي استفادهء بهينه از مغز رو ندارند و اصرار عجيبي هم براي اظهار نظر در مورد تمام جزئيات عالم ميورزند.هر چقدر هم که خوش بينانه قشر گرا نباشيم باز هم اين حرف بي پايه نيست٫اين بدبختها از اول که اينطور از شکم مادر زائيده نميشوند٫مثل باقي انسانها مغز دارند و ميتونن ازش استفاده کنند. اما اخوند کجا پرورش داده ميشه؟در حوزه ئ علميه.به وسيله ئ کي؟يک اخوند ديگه که در حماقت به درجه ئ اجتهاد رسيده.
حالا شما که از تکنولوژي٫ موبايل دوربين دار و از فرهنگ٫ وبلاگستان رو کشف کردي ميشه بفرماييد که اين "واقعيت هاي فرهنگي و اجتماعي ايران " چه چيزهايي هستند که شما بهشون توجه مبذول داشتين؟ واقعيت فرهنگي رو عزيز من٫توي رساله نميشه پيدا کرد.جاي تاسفه که اينا رو توي حوزه ئ علميه به شما ياد نميدن٫اما براي فهم اين چيزها نماز جعفر طيار و روزي صد بار تسبيح فاطمه زهرا جواب نميده٫بايد از مغز کمي استفاده کرد و بيزحمت کتاب هم خوند و احيانا اگر وقت شد کمي هم به تاريخ نگاه کرد (البته نه تاريخ عربستان)و فکر هم البته کرد.ببخشيد که درجه اجتهاد براي درک تاريخ کافي نيست. البته خوب شما فاطمه رو خوشبخت ميدونيد چون علي در زمان زندگيش با کسي ازدواج نکرده يا اينکه کتکش نزده٫ چه توقع که حق طلاق رو براي زنان٫ واقعي بدونين. محض اطلاع شما بايد بگم هر چند که وضع زنان چه در ايران و چه باقي جاها تاريخ همچين درخشاني نداره اما مسلما در طول تاريخ اين کشور هرگز به اندازه ئ اين بيست و پنج سال پر از نکبت و بدبختي نبوده.اين فرهنگ نکبت تاريخ ما نبوده٫هديه ئ شما بوده. من البته بزرگ شده ئ همين انقلاب نفرين شده هستم اما اينقدر ميتونم ببينم که چقدر درصد زنهاي باشعور و اگاه نسل قبل من که تجربه ئ زندگيشون فقط کثافت اين سالها نبوده ٫قابل توجه تره. ببين زندگي رو چه سياه کرديد که مطالبه ئ حق طلاق يک خواسته شيک محسوب ميشه!خنده داره نه؟
کدوم مطالبات بايد دسته بندي بشوند که در حيطه ئ حقوقي که اين قانون اساسي به رسميت ميشناسه بگنجه؟حق هفت روز در ماه بردگي جسمي براي خدايان روي زمين نکردن؟کاش زنده بمونيد و بتونيد کثافتي رو که اين جامعه بعد از خلاص شدن از شر امثال شما به خاطر عقده هاي فروخورده ئ اينهمه سال خواهد شد رو ببينيد.حسرت هاي کوچکي که جمع شدند و جمع شدند و هيچ کس نميتونه بگه روزي که همه شان سر باز کنند چيزي از اون اندک باقيمانده ئ تمدن و فرهنگ چند هزار ساله اي که اينهمه بهش مفتخر هستيم باقي خواهد موند يا نه.دستاورد ملموس! بله٫راستي ما اجازه داريم دوسانت روسري مان رو عقب تر بکشيم!شما اگه چيز بيشتري لمس کرديد ما رو هم خبر کنيد لطفا
اينه که عرض ميکنم فکر کردن دقيقا نکته ايه که به شما اصولا اموزش ندادند٫والا زودتر از اينها درک ميکرديد که مشکل اصلا همان مباني ديني و فقهي شماست٫تمام اين کثافات هم ريشه در همان دارند.فکر ميکنم قوانين قبيله هاي وحشي ادم خوار در مورد زنها انساني تر از اسلام باشه٫ مواردي که بايد ريشه کن بشوند همون مباني ديني هستند.البته درک ميکنم اگه اينها در حد فهم شما نباشه٫اينه که شما به همون عکاسي از رفقا و صحبت از گل و بلبل رو ادامه بدين٫در مورد جنبش زنان هم لطفا اجازه بديد کسايي نظر بدهند که اولا زن رو در محدوده اي جز رختخواب و اشپزخانه به رسميت ميشناسند و دوما شعور و اطلاع کافي از حقوق و مطالبات زنان داشته باشند