افسانه‌ی ما
۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه
اي مرگ بيا كه زندگي ما را كشت
ذهنم گير كرده است روي تصوير يارعلي، وقتي كه داشت از شیر محمد اسپندار صحبت مي‌كرد و آن حكايت اوج گرفتن دونلي‌ ماده‌اش. سرش را فرو كرده بود توي روزنامه و حرف شير محمد را زير لبش تكرار مي‌كرد كه: "جهان ماده است" و سر تكان مي‌داد. لم داده بودم گوشه‌ي كافه، زير نور كمرنگ لابه لاي حصير‌ها و صداي پنكه. گير كرده‌ام. گاهي صندلي‌هاي شلوغ پنجشنبه‌ها و صداهاي بقيه و يك دسته موي بلند از روي اين صحنه رد مي‌شود و همه‌ي اين‌ها مي‌رسد به صداي هق‌هق رفيق‌ام.
و كاري نمي‌توانم بكنم. به دوستم گفتم: زنده صداي‌مان را نمي‌شنوند، با مرگ انتقام مي‌گيريم.
اين پنكه هم‌چنان در سرم مي‌چرخد، حصير و آفتابي نيست. انگار شوكا يكي از صندليهايش را از دست داده باشد.
5 Comments:
Anonymous chiz said...
وا!!
داشتم تند تند کپی پیست میکردم پاشم برم دنبال بدبختیم یهو دیدم یه پست اضافه شد...
فک کنم خودت الان همین دور و ورا نشستی
خاک به سرم...
حالا اینم میخونم یه ذری روش میزنم..
این اینترترم که هی قطع میشه تو این سال جهادی

Anonymous chiz said...
کشتنش یه طرفه نیست...ما هم داریم زندگی رو میکشیم.
یکی باید مارو از هم سوا کنه تو این درگیری.
شایدم آخرش همه چی به یه صلوات ختم شد...
یه طرح فیلم دارم راجع به همین درگیری اگه سرمون به پنکه هه نخورد شاید با دوستات ساختیمش صوابش برسه به روح صادق.
شب خوبی بود. خدا و طبیعت و مرغ سحر و شکر

Anonymous chiz said...
آنکه اورا عدم بَرد فرمان
کِی وجود آرد اندر او عصیان
نشناسد کسی چه داری خشم
لعل و گوهر، مگر به گوهر چشم
پس چو این گوهرم نداد خدای
این گهر را ببر تو ژاژ مخوای
گر نخواهی که بر تو خندد خر
نزد گوهر شناس بر گوهر
هست عالِم خدای عزّ و جل
که تورا چیست پایگاه و محل
نیک داند خدای سرّ دلت
زانکه اول خود او سرشت گلت
کی شود عقل من بِدو مدرک
چه نماید مرا بجز بد و شک
هرچه ز ایزد بود همه نیکوست
هرچه از توست سر به سر آهوست
داند آنکس که خُرده دان باشد
هرچه او کرد خیرت آن باشد
گر نکو بنگری نه جای شک است
عشق را ره ورای نُه فلک است
راهِ نایافته به یافتن است
عشق، بی خویشتن شتافتن است
پیش آنکس که عشق رهبر اوست
کفر و دین هردو پرده ی درِ اوست
نیک داند خدای انابت را
حکمتش مانع است اجابت را
همه را از طریق حکمت و داد
آنچه بایست بیش از آن همه داد
پیل را پشّه گر بدرّد پوست
گو بر آن، گوشِ پشه ران با اوست
ور زکژدم به دل نشان داری
کفش و نعل از برای آن داری
درد در عالم ار فراوان است
هر یکی را هزار درمان است
عالم آنکس بود که معنی بکر
آورد او برون ز اندُه و فکر
خوشبختانه مدتی نمیتونم به این خراب شده سر بزنم، ولی از نوع چاره سازی فکر کن نه چاره یابی.
گاهی هم به آسمون نگاه کن (در این حرف هیچ استعاره ای نیست، فقط همینجوری نگاه کن و به چیزی فکر نکن، فقط نگاه کن)
در روش این کار بین علما اختلاف هست ولی فتوای من اینه که در فضای بازباشه و در حالت درازکش و شب بی ابر. در این حالت از قرار دادن اجسام یا سطوح آزار دهنده در زیر کت و کولتان خود داری کنید و چشمهای بد مصبتان را به آسمان بدوزید بدون اینکه به آنها فشار بیاوردید. در واقع چشمهایتان را در آسمان رها کنید و دهانتان را بسته نگه دارید چون خدا موجود شوخی است و پرنده ها هم زمان و خطوط مشخصی برای پرواز ندارند.

Blogger Unknown said...
;)

Anonymous kookoo said...
:|
ناراحت انگیز و متفکرناک بود.
هوممممم... خوشمان آمد!

:)
ولی یه شعری از بهرام هستش که میگه:
منتظر نباش که مرگ تو کی میاد/آزاد باش مثه من مه خیلیا/....
1-چه ربطی داشت!؟
2-هیچی بابا...از شعره خوشم اومد نوشتم.
3-این یارو بهرام (خواننده هه) چه اعتماد به نفسی داشتا
:دی