افسانه‌ی ما
۱۳۸۲ اسفند ۶, چهارشنبه
استادم ميگفت٫سنگين که شدي اطاقت را پر از کاغذ کن و با مداد شروع کن .خط ها خودشان دستت را هدايت ميکنند.
کاغذ ها را رديف ميکنم و نگاهشان ميکنم
مداد از دستم مي افتد و تمام وجودم را روي کاغذ هاي سفيد بالا مياورم