افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه
خانمي به فدايتان٫لطفا هر چه زودتر روي سگي تان بالا بيايد٫بهش احتياج مبرم داريم..اخه ميدوني که.همه مرد بودند٫نفهميدند.نميفهمند٫به قوت قلبتان براي حملهء گرگهاي پير نياز داريم..ميدانيد که٫همه جا هستند٫هميشه هستند. سايه هاي خاکستري هر گوشه و کنار کمين کردند٫لطفا بياييد و چشم من بشيد٫چشمهام خسته اند٫براي ديدن هر سايه اي پشت هر کميني٫گرگها همه جا هستند و ما يک نفر که فقط فرسوده ميشيم و بس