افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ خرداد ۷, پنجشنبه
يا اينجا بوي کلر مياد يا من دلم خواسته و به وجود امده.بوي کلر استخر٫پشمک روي چوب و ديدن کسي که پنجره ئ اشپزخونه رو باز ميکنه و سيگار ميکشه.نه به خاطر ديدن اسمون صاف٫ولي مهربانترين حالت چهره اش در تمام طول روز...يکي به جاي تمام پاکت پاکت سيگارهايي که خرج فانتزي هاي فلسفي اينهمه ادم ميشه.فانتزي هايي که هيچوقت وجود عيني شدن رو ندارند .تخيل هم هزينه داره٫من عيني شده هاش رو دوست دارم