افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ خرداد ۲۶, سه‌شنبه
مدتي بود تصميم داشتم عاشق مجسمه ئ گچي کت شلوار و کراوات پوش تو ويتريني در خيابونمون بشم٫ولي وقتي ديشب ديدم کارگراي مغازه با چه بي مبالاتي جا به جاش ميکنن٫دونستم که هر دم امکان شکستنش ميره و منصرف شدم