افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ خرداد ۲۷, چهارشنبه
از صداي کليک چراغ حمام٫ از صداي در اطاق٫از صداي در خونه وقتي که باز ميشه٫وقتي که بسته ميشه٫از صداي تلفن٫از صداي پا٫از صداي پريدن جلوت ٫از صداي خودم وقتي به سوال هميشگي:خوبي؟ جواب مثبت ميدم و هيچکس نميپرسه چرا تن صدات هيچوقت بالاتر نميره٫از صداي قاشق و چنگال و ليوان و اخبار٫از صداي خودم وقتي از تب اروم ناله ميکنم٫از صداي سرد ٫از تمام چيزايي که تنم رو يخ ميکنن٫از صداهايي که هيچوقت نميشنومشون٫از صداي شاد تو که باور تصنع شاد من رو به اشکي که نزديکتره به صورتم ترجيح ميدي ٫از صداي غمگين تو که صورت مچاله ام رو نميبيني٫از صداي غرش هواپيما وقتي که توي ماشين از کنارش رد ميشم ٫از صداي خودم که دائم سرم فرياد ميزنه با من چه ميکني؟
...
ميخواستم بگم متنفرم