افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ تیر ۱۷, چهارشنبه
برای این شب نمیبخشمت.هر چند نیاز به بخشش من نداری؛چون گناهی نداری.منهم ندارم ولی الان؛در این لحظه من تنها قاضی و تنها وکیل و تنها دادستان این فضای خالی هستم.من تعیین میکنم که متهمی.من تعیین میکنم که مجرمی.من محکومت میکنم به تحمل خودم.مجبورت میکنم از ناتوانی خودت در کم کردن این زحمت از جان من زجر بکشی.شاید سبکتر شدم.شاید اینقدر لعنت به این وجود پر تلاطم روانه نمیکردم