افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ آبان ۱۳, چهارشنبه
آخه بچه تو چي ميدوني از گذشته که ميگي اگه منم اون زمان بودم لانه جاسوسي رو تسخير ميکردم؟ اصلا لانه جاسوسي چي هست کوچولو؟ چند تا پشتي که توش پسر همسايه که باهات لجه قايم شده؟ پاهاتو کوبيدي زمين و اون يکي اطاقو بهت دادن فکر کردي عمليات تسخيري انجام دادي حالا؟ اصلا بهشتي کي بوده که جمله شو تکرار ميکني؟ بجز عروسکت اصولا تو دهن کي زدي مگه تا حالا؟ آخه بچه جون خونه خوبش دو روز ديگه توي احمق ميشي يه بدبختي مثل ما که اولش چشمات کم کم گشاد ميشه و بعد شروع ميکني فحش دادن به زمين و زمان و مملکت و دنيا و بعدش ميبيني نه کسي به يه ورشم نيست و ياس فلسفي ميگيري و بعدشم اگه خيلي شور انقلابيت چپه نشده باشه سرگرم کار خودت ميشي و ميگي همه دنيا به يه ورم. حالا هي جلو دوربين جيغ بزن بگو امريکا هيچ غلطي نميتونه بکنه. نازي کوچولو! درست ميشه؛حرص نخور