افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ آذر ۲۲, یکشنبه
زیر لبش گفت: بوی چی میده...
گفتم: بوی وانیل
گفت:نه...بوی یه چیز آشناس
گفتم: آره،بوی وانیل
گفت: نه...آشناس.بذار باز بو کنم
گفتم: وانیله،اینجام نوشته
گفت: میدونم وانیله، اما خیلی آشناس
گفتم آره وانیل.مثل سیگار برگ
گفت:آها!سیگار برگ