افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ دی ۲۵, جمعه
براي ثبت؛ با پيشنهاد ِ کسي که ساده از حرفش نمي شود گذشت
حالا که در سکوت اين جا نشسته ام و موزيک هيچ احساسي را در من تشديد نمي کند مي توانم ارام حرف بزنم؛ ارام تعريف کنم يا نمي دانم...آرام ثبت کنم.لازم مي شود براي برخي روزها که خوب مي دانمشان
برخي از دوستان و دشمنان که از اين کلمات رد مي شوند مي دانند که پريشب حادثه اي برايم افتاد که به نظر خودم طبيعي نبود و به نظر بعضي ها طبيعي بود اما جالب نبود و به نظر بعضي هاي ديگر هم طبيعي بود هم جالب. تا شما کتک خوردن در يکي از خيابان هاي شلوغ تهران در يک شب ِ برفي از دست دو بانوي نه چندان محترم را طبيعي بدانيد يا خير؟ براي ثبت؛براي ثبت؛براي ثبت
يک شب ِ بدِ برفي- که پريشب باشد -من داشتم از ماشين پياده مي شدم که دو نفر کار من را اسان تر کردند و در را براي من باز کردند و زحمت بيرون کشيدنم را هم کشيدند و زحمت شنيدن بد و بيراه و کتک خوردن را براي خودم گذاشتند.دليلش را هم درست نميدانم.گويا جاي پارک جز املاک پدري اين خانواده بوده و من تصاحبش کردم يا همچين چيزي.چون پروسه ي اش و لاش کردن من و کوبيدن به ماشين و جمع شدن ملت و باقي داستان ده دقيقه بيشتر طول نکشيد و تنها چيزهايي که خيلي واضح در ذهن من مانده يکي ان مرد بود که من را از دست انها بيرون کشيد و پرت کرد داخل ماشين و بعد از رفتن انها شماره تلفنم را خواست محض اشنايي بيشتر! و يکي چشمهاي وحشي ان مادر و دختر وقتي که چنگ به صورتم ميکشيدند و يکي صداي موزيک ماشين که نفهميدم چرا يک هو زياد شد وسط ان معرکه. اين چهره ها از جلوي چشمم کنار نمي روند حتي اگر طبيعي باشد که ملت براي جاي پارک فحش هاي چارواداري به هم بدهند و کبودي زير چشم و دست و پاي ادم بکارند.حالا جلوي آيينه که مي ايستم و به ان هاله ي سرخ ورم کرده زير چشمم نگاه ميکنم مصمم تر مي شوم به اينکه هر چه بر ما رفت از سر همان بود که عادت کرديم و هم ديگر را هم تشويق به عادت.عادت نمي کنم به وحشي خويي؛به ضربه ي ناحق ؛به درد زير چشم و دستهايم. ثبت مي کنم که نمک باشد روي زخمم. کاش صداي زوزه کشيدن هايم را از گريه ضبط کرده بودم. کاش از صورت سياه شده و موهاي اشفته ام عکس گرفته بودم.ثبت ميکنم که يادم نرود جاي دردِ سيلي ناحق چقدر سوختن دارد