افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ بهمن ۷, چهارشنبه
يک اي دي قشنگ داخل ليست دارم: بيقرارِ ِ ساده. هیچوقت روشن نشده و میدانم که هیچوقت هم روشن نمی شود. حدس میزنم که یک روز عمو کنار آرمان نشسته و درباره مسنجر توضیح ساده ای خواسته. بعد آرمان توضیح مفصلی داده و عمو خواسته که یک ای دی داشته باشه.این ای دی رو هم خودش انتخاب کرده.مطمئنم که اولين چيزي بوده که به ذهنش رسيده؛بعد از دو ثانيه.بعدش هم دوباره توضيح داده که يه روز بايد فرصت کنه و ياد بگيره و اولين ايميلش رو براي داداشي ميفرسته.همون روزي که ميدونيم احتمالا وجود نداره.عمو چقدر دلم برات تنگ شده.نميدونم کي کي کي تو رو از تخت عاجت داخل ذهنم پايين کشيدم و ديگه بت نبودي.اما هنوز قشنگي؛دوست داشتني هستي و خاطرت با هواي دوست داشتني بعد از ظهر تابستان يک جا سراغم مي ايد.مثل ميوه هاي گرم و شيريني که هنوز عاشقشان هستي.هنوز خربزه مشهد و انجير
اي عموي بي قرار ساده ي شيرين ..گذاشتن اين نام ِ درست فقط کار خودت بود و بس