افسانه‌ی ما
۱۳۸۴ شهریور ۳۰, چهارشنبه
ميرزا! نازک دلي خطاي صاحبخانه است و مثل بز نگاه کردن قانون اين جنگل.گاهي اوقات بلاهت آدمها گفتن ندارد؛ همانقدر که خوبيهايشان فقط ديدنيست. اين قصه سر دراز دارد و تنها چيزي که وادارم ميکند به نوشتن اين سطور نه شکستن از اين داستان کهنه؛ که براي اين است که بگويم باور ِ خوبيها؛ بي نياز از عذر خواهي ايشان و ايشان از خطايي که مرتکب نشدند و محبت ِ تو که نيازي به تکرار من ندارد؛ براي من به مراتب آسانتر از باور ِ اين زشتيهاست. همان نکته اي که بهتر ميداني؛ کندنش از خودم برايم غير ممکن است؛هر چقدر که زشتي ببينم و هر چه جهان به کام ما نچرخد.ميداني که... از روز ازل گل ما را چنين سرشتند!