افسانه‌ی ما
۱۳۸۴ آبان ۶, جمعه
صداي کوبيده شدن در که آمد سرم را تکيه دادم به صندلي و سعي کردم خفه نشوم.بلند فکر کردم: به جرم اینکه روزی لباس ایده ال خواهی به تنم کردم حسرت دیدن یک انسان معمولی با دغدغه های معمولی که چیزی را ساده بخواهد و ساده بماند را به گور خواهم برد، هر چند که مدتها باشد که ان لباس را تکه تکه کرده باشم.
باید مواظب آرزوهایمان باشیم.