افسانه‌ی ما
۱۳۸۴ مهر ۲۰, چهارشنبه
خانواده ي خوشبختمون ترک خورده بابايي.ماالان یک چیز مهم رو کم داریم.هر چي دل داشتيم از چشم من ريخت.تمام اين ترانه ها رو هم خوندم؛ ببين:
براي دوباره تا سپيده رفتن
به تن ستاره ي تو دست کشيدن
براي شب هاي افتابي و روشن
تنگه تنگه تنگه تنگه دلک من

دستام رو از صورتم قايم ميکنم.ميخوام با لبخند بخوابم و بوي دستام رشته هامو پنبه ميکنه.دوتا يعني چقدر؟