افسانه‌ی ما
۱۳۸۴ دی ۱۴, چهارشنبه
ثبت به فرموده، برای خاطرعزیز یک دوست :
جاده ای پر از نی زار مثل خاطره ی آشنای روزهای خیلی دور، و من میان جاده می دویدم و با شادی جامه درانی میکردم. ته جاده به دریا ختم میشد.من زیباترین دریای زندگیم را دیدم و بدون توقف به سمتش دویدم .خیس شدم و نتوانستم جلوتر بروم،اما خوشبخت و سبک بودم و فریاد میزدم.چشمم به آسمان افتاد.آسمان خوابهای من برای اولین بار روشن و بی انتها بود.