افسانه‌ی ما
۱۳۸۵ فروردین ۱۳, یکشنبه

دستم را زیر چانه ام زده ام و آرزو میکنم کاش کمی زندگی در وجودم بود تا روز تولدت وسط دلت میکاشتمش.
عزیزترین داداشی دنیا...شاید خودت هم ندانی که خرده های شکسته ات هم برای من بزرگ تر از هر جان سالمیست
هرطور که بشود..هرجا که باشم