افسانه‌ی ما
۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه
عصبانی
دلتنگ
و آماده برای گاز گرفتن کل بنی بشر، دلم هوای دیوانه ای چموش تر از خودم را کرده بود نیمه شبی. دستم بی اختیار رفت سمت یکی از یادگاری هایش: دریا پری کاکل زری، به یاد سه سال پیش که حوالی پل سید خندان نشسته بودیم و به ریش نداشته ی خودمان می خندیدیم.
اگر نادیاست که هدیه هایش هم دهان آدم را باز میکند،مگر می شد این یکی را هم در دلت بخوانی؟
..دریا گرفت ماچش کرد
ناز و نوازشش کرد
گفت ای پری جون من
گنج سلیمون من
تو مال موج و آبی
رنگین کمون خوابی
جنس تو از خیاله
وصلت تو محاله
تو از تبار نوری
یه آرزوی دوری
زلفعلی مال خاکه
درخت بید و تاکه
مال ننه هاجره
دخترای بندره
واستاده رو زمینه
فکر نماز و دینه..

آه ای الاغ عزیز از دست رفته! شدیدا دلمان برایت تنگ شده و قیلی ویلی می رود.آخر این هم کتاب بود که دست من دادی تا همسایه ها گمان کنند نیمه شبی این جا مهد کودک شده و خنگ ترین و پررو ترین دختر بچه ی کلاس از سر جایش بلند شده و دارد داستان یک پری آتیشپاره را بلند بلند برای بقیه می خواند؟!
پ.ن فایل صوتی دریا پری کاکل زری، اما به دلایل عمیقی که احتمالا ریشه در خود شیفتگی های پنهان دارد هنوز گمان می کنم خودم قشنگتر می خوانمش.