عصبانی
دلتنگ
و آماده برای گاز گرفتن کل بنی بشر، دلم هوای دیوانه ای چموش تر از خودم را کرده بود نیمه شبی. دستم بی اختیار رفت سمت یکی از یادگاری هایش:
دریا پری کاکل زری، به یاد سه سال پیش که حوالی پل سید خندان نشسته بودیم و به ریش نداشته ی خودمان می خندیدیم.
اگر نادیاست که هدیه هایش هم دهان آدم را باز میکند،مگر می شد این یکی را هم در دلت بخوانی؟
..دریا گرفت ماچش کردناز و نوازشش کردگفت ای پری جون منگنج سلیمون منتو مال موج و آبیرنگین کمون خوابیجنس تو از خیالهوصلت تو محالهتو از تبار نورییه آرزوی دوریزلفعلی مال خاکهدرخت بید و تاکهمال ننه هاجرهدخترای بندرهواستاده رو زمینهفکر نماز و دینه..آه ای الاغ عزیز از دست رفته! شدیدا دلمان برایت تنگ شده و قیلی ویلی می رود.آخر این هم کتاب بود که دست من دادی تا همسایه ها گمان کنند نیمه شبی این جا مهد کودک شده و خنگ ترین و پررو ترین دختر بچه ی کلاس از سر جایش بلند شده و دارد داستان یک پری آتیشپاره را بلند بلند برای بقیه می خواند؟!
پ.ن
فایل صوتی دریا پری کاکل زری، اما به دلایل عمیقی که احتمالا ریشه در خود شیفتگی های پنهان دارد هنوز گمان می کنم خودم قشنگتر می خوانمش.