افسانه‌ی ما
۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه
آزادی- 24 خرداد

این لحظه ها حریص تباهی آدمند

از آن خدای شاهد بیعار خسته ام

2 Comments:
Anonymous فرنی(مرضیه) said...
این دو خط از کیه؟
منظورم اینه که کسی که چشمش به خداس که بیاد همه چیو درست کنه مث همون گاد آو ماشین ( تکنیک تئاتر)و چون طبیعتا این اتفاق نمی افته اون رو بیعار میبینه و فحش نثارش می کنه، از نظر من خودش نماد بیعاریه!

Blogger sofeiaa said...
این دو خط از یکی از شعر های اندیشه فولادونده.البته من که خودم خدا رو منظور نداشتم در این نوشته و فکر همم نمیکنم شاعر هم منظورش جز زیر سوال بردن موجودی که اگه باشه قدرت داره و عدالت و هزار کوفت دیگه زیر بنای وجودشه و حالا نشسته و اینهمه زشتی رو نگاه می کنه باشه.کل شعر قشنگه،اگه سربازان جمعه رو دیده باشی خود اندیشه فولادوند قسمتهایی از همین شعر رو میخونه توش.اون قسمت :من بی رمق ترین نفس این حوالی ام، از بودن مکرر بر دار خسته ام..

حالت چطوره کلا؟