افسانه‌ی ما
۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه
ودوباره مرضهای کهنه.دوباره کابوس پشت کابوس.شانه هایم شکسته اند انگار،یا شاید انگشتم و بی تردید خودم.
درد بی امان رحم نمی کند و جرات حرف زدن ندارم.حتی با خودم، می توانم انگشت شکسته ام را دو بار تکان بدهم، اما می ترسم از دردش بمیرم.