۱۲ فروردین
تکیلا و فرهاد دریا به کار این نمی آمد که از خاطر ببرم امروز را برایم به روزهایی که باید فراموش کنم اضافه کرده اند، غم ِ حرف های تلخ ات را قورت دادم و یادم رفت به برادری که هیچ وقت به رویم نیاورد آن روز تولدش را که یک روز دیرتر با یک پاکت نان خامه ای له شده و یک ژاکت که مطمئنم دوستش نداشت و به خاطر من فردایش آن را پوشید به خانه اش رسیدم.
سبزه نمی خواهم که نیامده را برساند، کجا را به کجا گره باید زد که جاهای خالی پر شوند؟