افسانه‌ی ما
۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه
ای محمود ِ احمدی نژاد:
سر آن میکروفن را کج کن سمت ِ خودمان. دست بالا می گیرم، داوطلب ِ شنیدن باقی لیچارهایت. ول کن این مردم دنیا و حکومت هایشان را که هر چه فرهنگ صادر کردی بس است به خدا.
چه برای امثال تو ذبح کنیم که باقی مانده باشد؟ پیچ ِ آن جعبه ی بی خاصیت را که بپیچانی و مثل تویی روی صفحه ظاهر شود در این حالات عجیب و غریب، دیگر نه داد و قال می کنیم و نه تفسیر و نه تمسخر و نه تعجب. نهایتا کسی بلند شود و بگوید: سیکتیر بابا، و آن لامصب را خاموش کند. بی عار شدیم از بس بی حیایی تمامی ندارد. تمام غیرت مان را هم که روی هم بگذاریم چند تا خرابی را درز بگیریم که داشته هایمان از دست نرود؟ اگر شلیک مستقیم گلوله در خیابان عار ِمان را برنگرداند چه چیز دیگری قرار است برش گرداند؟
تو فریاد هایت را سر من بزن، آن پاتیل ِ گه، خاطر جمع باش که بدون تو هم هم می خورد.
2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
سلام دوست تنها فقط يك كلمه كه سكوتت بهم نريزد لا مصب نه لا مذهب يعني بي دين بدون مذهب .
ببخشيد كه سكوتت بهم ريخت
بازم ميام
ازت خوشم اومد خوب مي نويسي .

Blogger sofeiaa said...
ممنون از تذکر رفیق. می دانم لامذهب است و لامصب نیست، اما خشم را این کلمه بهتر می رساند، این بود که غلط را ترجیح دادم، شرمنده البته، عذر درستی نیست.