افسانه‌ی ما
۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه
این که این دوست، آن رفیق، مردم، می گویند وقتی که از تو حرف می زنم چهره ام باز می شود یا چشم هایم برق می زنند آدم را به فکر فرو می برد.
که حالا آن وقتی که چای دم کرده ام، نشسته ام این گوشه، سرم را به دیوار تکیه داده ام و در سکوت می شمرم
تا صدای ترمز ماشین
و می شمرم
- صدای در ِ اصلی
(سکوت ِ دیوانه وار)
و صدای چرخیدن ِ دستگیره ی در
آن لحظه، با برق ِ چشم های من چند خانه را در این دنیا می شود غرق نور کرد؟ 

طی الارض از نیمه ی شب تا لحظه ی طلوع در این نیم کره به همین سادگی و به همین سختی است.