در وضعیت فعلی به سختی می شود آشپزخانه و اتاق خواب را از هم تشخیص داد.
هر گوشه ی خانه یک لیوان کثیف پیدا می کنم و رختخواب های به هم ریخته و قندان و ظرف های نشسته که روی هم تل انبار شدند و سیم های در هم پیچیده که معلوم نیست سرشان به کجا می رسد و ورق و کتاب و فندک و شکلات و زیرسیگاری و نمک دان.
و با وجود این که کف گیر و در قابلمه را روی تلویزیون پیدا کردم و دستگیره ی قابلمه را توی تخت ام و یک لنگه دمپایی لا به لای کتاب ها، چیزی شبیه زندگی در جریان وسط ِ این به هم ریختگی ها هست که خواستنی تر از گرد و خاک ِ وسائل مرتبی است که سر جای شان نشستند از بس کسی از کنارشان نگذشته.
رد دست های مان را لا به لای این وسایل نگاه می کنم، همه شان با هم صدای بودن ات را می دهند.