شرح ماجراهای تازهی نسل سوم و چهارم فامیل را گوش می دادم. روند آگاه سازی من از اوضاع - به عنوان یک گوشه نشین ِ فامیل گریز ِ از همه جا بی خبر - که تمام شد، باز رسیدیم به داستان های تازهی سوری خانوم.
سوری خانوم شخصیت ِ واجبی در زندگی مادر است. خودخواه و بد اخلاق و بی تعادل است و با وجود زندگی غم انگیزش قابلیت این را دارد که همه را نسبت به اوضاع خودش بی تفاوت کند. شوهرش را به زیبایی ِ منشی شرکت شان باخته و بعد از آن وارد مرحلهی تلاش برای باور این موضوع و دست و پا زدن در بازی های روانی شان که برای بالا کشیدن اموال اش راه انداخته اند شده است و در همهی اینها تنهاست. دیگران را می رنجاند و بعد خودش گریه می کند. از دکتر نباتی تا فال گیر های جلوی امام زادهی شهر ما، به هر چیزی برای برگشتن این مرد چنگ انداخته و تعجب نمی کنم اگر مادر، به عنوان مخاطب تمام گریه ها و دل تنگی هایش، نمی تواند از بازگشت مرد ناامید اش کند. مجنون ِ غمگین و تنهایی است. با همهی این احوال گاهی احساس می کنم معاشرت با این حجم ِ نا امیدی و تنهایی مادر را روی داشته هایش دقیق تر می کند.
داشتم قایق کاغذی درست می کردم. مادر از سوری خانوم می گفت که گریه می کرده از این که لامپ های خانه اش سوخته اند و هیچ "مرد" ای دور و برش نیست تا برایش درست شان کند.حتمن بهانه می گرفت. مرد ِ مورد نظر که میبود یادش به سوختگی لامپ ها هم میرفت یعنی؟
گفتم: این که غصه نداره، من هم کسی دور و برم نیست. خوب که چی؟
- ...مرد همسایه مزاحم اش شده بود. زنگ که زد صداش از داد زدن گرفته بود، دعواشون شده بود و همهی همسایه ها ریخته بودن توی کوچه برای تماشا، کسی نبود بره کمک اش..
- من برای مزاحم های دورم عزا نمی گیرم، مگه قراره کسی باشه؟
- ...مریض هم که هست. تازه عمل کرده، خواهر و برادر داشتناش هم که انگار با نداشتناش هیچ فرقی نداره.
گوشه های قایق ام را چنان با دقت تا زدم که انگار سرنوشت ام به لبه های این کاغذ کاهی بسته است.
- نداشته باشه، نباشن، غصه که نداره.
تلفناش زنگ می خورد. از بالای عینک نگاه عاقل اندر سفیه ای به من کرد که ترسیدم بخواهد بپرسد چرا قایق درست کردم، نه نمک دان.
- غصه داره، معلومه که غصه داره.
گوشی را برداشت و حواس اش رفت به شنیدن تازه ترین اخبار خانواده اش. برق چشم هایم را ندید. اگرنه می دانست که قایق ساختن ام از چه هوایی است.
باید انداخت به آب
پشت دریاها شهریست