افسانه‌ی ما
۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه
در کوچه باد می‌آید
ای یار، ای یگانه ترین یار
کفش‌های جفت شده نزدیک در و نگاه‌های پرسش‌گر به ساعت و چای‌های نیم خورده با عجله و لباس‌های مرتب و نگرانی از جا نگذاشتن هیچ چیز و نگاه بی‌تفاوت سوم شخصی که در درگاه ایستاده و یک دست اش بر دستگیره‌ی در است و دست دیگرش به سمت تو، نشانه های مهمان است.
جوراب هایت را در بیاور، چرا همیشه چشم‌های مرا به آستانه‌ی در نگه می‌داری؟
2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
امده بودم اینجا مثل قدیمی ها دنبال جیزی می گشتم از جنس تو قدیم ترها اینجا اطراق می کردم خاطره ای می جستم چیزی حرفی حدیثی... آرامش تلخی که بود.. هنوز هم مرا به خاطر می آوری رفیق...

Blogger . said...
آی
وای
های
های
هِِِهههی