رفته بودم دم واحد دوازده پول شارژ این ماه را بدهم. خانوم واحد دوازده چشمهای قشنگی دارد، این را به خودش هم گفتم. صورتش باز شد و دست از نگه داشتن در خانه در حالتی که دیوارهای ریخته معلوم نباشند برداشت و حواسش رفت به جمع کردن چادرش و دست کشیدن به صورتش، انگار بخواهد با دست نقصهای احتمالی صورت اش را پاک کند. آن شادی زود گذر نگاهش را دیدن دست های ترک خورده و بچه های قد و نیمقد و شوهر معتادش که به بهانهی خواندن نوشته های روی برد توی راه رو کنار آدم میایستد و همه چیز را نگاه میکند جز آن نوشته ها را بیشتر غم انگیز میکند تا باعث شادی.
ما در این دوره از زندگی به این چیزها میگوییم " اتفاقات عادی". اتفاقات عادی برای ما عبارت هستند از هر چیزی به شرط تکرار به میزان زیاد. تکرار آدم را بی حس میکند. آنقدر دردهای ریز و درشت دور و برمان هستند که این چیزها اصولن چشم مان را نمیگیرد.
گره های کوچک آدم را گیج تر میکنند. نمیشود که بخواهی ببینی و اهمیت بدهی و از روی لیست موارد خاص را برای مشغول شدن فکر انتخاب کنی. همهی دردها اهمیت دارند و سهم آدم هم به همان اندازه ای است که میتواند در زندگی اش ببیند و باخبر باشد. خانوم واحد دوازده، مادر، دوست، هم کلاسی، آدم های توی خبرها و شنیده ها، فامیل، آدم های توی خیابان و تاکسی و مطب و مغازه،آدمهاي پشت ميله هاي زندان و نزديك چوبهي دار، آدم های پشت نوشته ها و کلمات ِ پشت مانيتور و توی کتاب و روزنامه همه میتوانند گره باشند وقتی نگاه کنی و نخواهی بی تفاوت باشی.
من برای اين داستانهاي بي نتیجه گیری و بي پایان و براي زخمهاي ناسور خودم هر روز سكوت ِ بيشتري دارم. زخمها قديمتر ها بلند ترم ميكردند، نفهميدم كي زمينگير و بي عصا شدم. خسته شده ام از اين خفقان. تارهاي صوتيام مدفون شدهاند زير آوار. آخر اين بي پير گلوی آدم مسیر رفت و گاهی آمد است، جای پهن شدن و چسبیدن نیست. از تفهیم این موضوع به موجوداتی که چسبیده اند بیخ گلویم و مرتبن آب دهانم را حوالهشان ميدهم همانقدر عاجزم که از فهم تفاوت داروين و نيچه و چوبك و افلاطون و فروغ به اين استاد ادبيات مان كه از پشت ميز بلندش مزخرف پخش ميكند در فضاي يك كلاس سي نفرهي پر از مغزهاي تر و تميز و دست نخورده و آخر سر ذل ميزند توي تخم چشم آدم و ميپرسد آيا به توانايي انسان در تغيير دنيا و محتويات خودش و داخل مغز انسانهاي داخلاش باور داريم يا خير.
آدم دلاش ميخواهد سرش را بيندازد پايين و خون گريه كند
آخر ما چه ميدانيم استاد.. ما در همان گرهي اول كار خودمان هم بدجور مانده ايم استاد..