هميشه، هرسال، حوالي همين ايام جنگ نامحسوس من با اتفاق طبيعي ِ تغيير فصلها شروع ميشود. براي خودم روزي صد بار با صداي بلند تكرار ميكنم: اتفاق طبيعي، انگار كه اتفاقات طبيعي درد ندارند. اما چه فايده؟ سنبهي اين فصل مثل هميشه پرزور تر از دستهاي خالي و بي رمق ما بوده. همين حالا كسي كه برايم عزيز است يك گوشهاي روي زمين يا تخت يا صندلي افتاده و دارد دردهايش را براي خودش ماستمالي ميكند. نتايج اش را كه در ميان ميگذاريم به اين نتيجه ميرسم كه در مجموع گه خاصي هم نخورديم و اگر تغييري احساس شده صرفن گذر زمان كمي به ضخامت پوستها اضافه كرده كه اين هم نميشود پيشرفت، اما ما به روي خودمان نمي آوريم و واقعن چرا هم بياوريم؟ جايش هم ديگر را دلداري ميدهيم. با كلمات بيفايده و اسمايلي هاي بي خاصيت. كه اهميتي هم ندارد، اهميت مفهوم پشت اين تلاش هاست، همان كه پيام ِ حواسم بهت هست را مخابره ميكند. كه حواسم هست كه كسي، جايي، حواسش به تو نيست. حواسم به بي تابي ها و دلتنگي ها و مشكلات و تنهايي ها و بارهايت هست. كه اگر غلط خاصي نميتوانم بكنم اما روي يك مدار با هم ميچرخيم و از مسير نگاهم كنار نميروي. دستات را وقت افتادن ول نميكنم و غصه ات را ميخورم. تمام كلمات مناسب دنيا را هم اگر داشتم برايت باز هم حتا در حد تارعنكبوت براي بسته شدن حفره اي كه ديگري كنده و زخمي كه ديگري زده نمي آمد. اما هر چه بيفايده، باز هم غصه ات را ميخورم. غصهي دوست بايد واگير داشته باشد، اگر نداشت آن رابطهي معلول را بايد سپرد به جوي آب كه برود پي كار خودش و رفت از اول دنبال مفهوم دوست داشتن.
سوغاتي اين روزهاي دوري
آدرسي براي
دانلود رايگان مجموعه «يک بحث فمينيستي قبل از پختن سيب زميني ها»ست
منتظرتان هستم
با دو تا شعر
و کلي خبر و لينک خوب
و غم هاي مشترکمان که هرگز تمام نخواهد شد
هرگز...
mordei ke be hich morde shuri ejaze nadad oo ra beshuyad.
az inja sar dar avardam chon az haminja rafte budam va chon jaye khubi bud inja.
lotfan jigh nakesh,ye dush begiram ghashangtar misham.
:*
ضمنا 'آخر کار' البته به جای خود اما هنوز آنچه راجبش باید فکرکرد آغاز کار است...
راه های زیادی را برای رسیدن به نور رفتیم.گر چه کارکردیم(از خسته شدنمان معلوم است که کار کردیم)اما لامپ هنوز خاموش است.
درود بر ادیسون جان سخت خر کار.
...و مارا هم به نگاهی بنوازید در این پاسخهای پیام دانتان خاتون.
چه حال و خبر دوست قديمي؟
بنشسته کنجي و مرهم - شفا يافت بال ما
البته هنوز اوفش خوبِ خوب نشده ولي همين که نتونستن قطعش کنن جاي بسي خوشبختيست.
هر چند با رويي که ما داريم اگه قطع هم ميشد باور کن ميرفتيم دنبال بال مصنوعي :))
اومدم جوابتو ديدم هيجان زده شدم يه آن ديدم دارم شعرِ بداهه در ميکنم!!! ولي وسطش تلنگم در رفت :)) يه بيت بيشتر نشد.
اگه از اون نقاهت دچار عارضه ي گشادي نشده باشم-باقيش بعدا.
...و خبرها هم که پيش شماست- من بستري بودم;)
آکواریوم من کوچک است
به ارتفاع آرزوهایم، به عرض مجال عشق (م) و به طول توانم
خشم و ترس، غذای (م) (روحم) ، سیاهی و عرق سرد، مسکنش
ماهی ها اینجا بوق می زنند، فرصت های فرارشان را به رخ هم می کشند
اینجا همه چیز عالی ست، حتی شیشه های آکواریوم (مان) مجازی ست
کوسه ها، کارشان آزار ماست، قرن هاست جهت طبیعت بر خلاف ماست
چگونه ماهی شدم، چرا اینجا نمی دانم، ارضای آنها، کار اجداد ماست
گاهی با خود فکر می کنی، از آب بیرون بپری(بجهی)
جواب خستگی هایت را با مرگ بدهی
(اما) همیشه بارقه ای از امید هست
آری، رسم زندگی چنین است
من تو را می فهمم، خشم و غمت را سخت در خود می بینم
سایه های ترس روی شیشهء آکواریومت را حس کرده ام
من کف آکواریوم را سکوی فرار کرده ام
و به نظرم این نوشته ها اسمش هرچی هست، شعر یا هرچی، قشنگه و من ازش لذت بردم
mehdimirzae @
ممنون
saeid_mha@yahoo.com