افسانه‌ی ما
۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه
لالا لالا خسته تن بلا ره
سیاه خودم را یکی‌یکی به تن کرده‌ام و سرم را به دیوار سرد تکیه داده‌ام، شاید که بوی مادر از اتاق مجاور سینه‌ی دردناک را آرام کند. صدای پچ‌پچه‌اش از تاریکی و سرمای این دیوار عبور می‌کند و با صدای خس‌خس سینه‌ و تقلای نفس‌ در راه مانده و تپش بی‌امان قلب خائن در هم می‌پیچند. انگار که فرشته‌ی مرگ از شنیدن لالایی مادرم شرم کرده باشد.
نواجش بخوان مادر، شاید مرگ حیا کرد از دیدن این همه درد به این تن خسته.


2 Comments:
Blogger nahal said...
to cheghadr khoobi.kheili khoobi madar kenaram nist ama inghadar tanha o dardnakam ke ke kheili mifahmam in dota poste akhareto

Blogger sofeiaa said...
مادر کنار من هم نیست،اگر بود چه نیازی به سر گذاشتن به دیوار؟ مادر یک یاد است که همیشه هست.
خوب باشی دوست من.