افسانه‌ی ما
۱۳۹۳ تیر ۲۹, یکشنبه
Freak Show / 3



  دو سال پیش/  زیباشهر

من صیغه ی دائم العمر اول شخص مفردم.
ت و ما و اونا و اینا بلد نیستم.
اما دست و قلب و چشم داشتم. اون قدیما، خونه ی مادرم.

قصه ی این مسکین نقالی هم نداره، پایی ندارم که سر بذارم روش و بگم قلندر من غریبم.
غریبی من راست ِ کار قلندر نیست. حوصله ی آقای شیطان رجیم رو هم سر میبرد، ولم کرد به امان خودم.
من دل نمیبرم، به درد کسی نمیخورم.اعتراض و شکایتی هم ندارم.
اما قلندر، اگر من رو توی آدم ها راه میدادن و میذاشتی منم نواجشم رو بخونم میرفتم چالم رو میکندم، که قبر کن و گریه کنی ندارم،
و سرم رو دم اخرم رو پای کسی نمیذاشتم، پایی نمیشناسم که برای این کارا به من امون بده. هر پایی که من توی زندگیم دیدم نه برای خم شدن بود و نه برای ایستادن، نه برای آروم گرفتن و کفش کندن و نه برای نشستن.

 فقط برای دویدن بود.

*

چشمم از روی تلفن کنار نمیره. ای کاش تو داخل دسته ای اون جادوگرهایی که بلدند صبر رو به یک شلاق قشنگ بدون پایان تبدیل کنند و چشم ها رو خیره به رنگ های خیالی روی شلاق تا بی صدا از دست خودت شکنجه بشی و اصلا نفهمی جادوگره سالهاست که رفته و کسی اونجا نیست جز تو، با شلاقی از جنس خودت.
چقدر دلم میخواد باور کنم که کسی ثابت می‌کرد من چقدر در اشتباهم.
تف به شرف نداشته‌ی اون وجود ِ غیر واقعیت.


*

بترسم.
 که قطاری نیاد و همچنان "بعدش" ای باشه و باشم.
بترسم.
 که قطاری نیاد و همچنان "بعدش" ای باشه و باشم.
بترسم.
 که قطاری نیاد و همچنان "بعدش" ای باشه و باشم.