مادر بستههای دارو را با اضافهی پول داروخانه جلویم گذاشت و گفت: "هدیهی تولدت."
از بین پول خوردهایی که ناخودآگاه باهاشان بازی میکردم ده هزار تومان کشیدم بیرون و خیزاندم سمتاش.
- : "اگر 33 سال پیش اینها را داده بودی به دست دکتر حمیدزاده تا ساعت مرگ نوزاد را اعلام میکرد بهترین هدیه را به من و خودت داده بودی مادر."
چشمهای پر دردش رفت به شمارش کلیه و لوپوس و قلب و روان و کمر شکسته که حالا نام فرزندانش هستند و سر پر دردش را با بیتوجهی، نواجش وار تکان داد و گفت: چه خبر داشتم جانِ مار، چه خبر داشتم..
A Story Told And Benumbed
From The Album: Psalms of Loneliness
Seyed Ali Jaberi
این چند تا آخری رو تازه دیدم.
یعنی تو الان تصادف کردی و طوریت هم شده؟ یا باز داری اون کابوسهای تخمیتو تعریف میکنی؟
بگو