افسانه‌ی ما
۱۳۸۳ فروردین ۲۳, یکشنبه
۱۳۸۳ فروردین ۲۱, جمعه
وقتي که سيلي ميزني
به من سيلي ميزني
سيلي ميزني
به من
هيچ به اين فکر مي افتي که ديگر شتاب دست سنگين تو مرا سِر کرده؟
براي گذشته ام مادر موسي ميشوم٫هيچ کجا جاي فرزند معلول من نيست.به آب ميسپارم که روزي دوباره مادر خوانده اش خواهم شد


۱۳۸۳ فروردین ۲۰, پنجشنبه
ميوهء خوش رنگ و لعاب پوک را بايد وقت گنديدگي تقديم سطل اشغال کرد٫احساس شکوه از تمام شدنش در اوج!همان چيزي که نبايد تقديمش کني
۱۳۸۳ فروردین ۱۸, سه‌شنبه
(+)
۱۳۸۳ فروردین ۱۶, یکشنبه
باران٫عزيزم ذهن رو مرطوب ميکنه.اينطوره که بوي خاطرات بلند ميشه
مادر من ٫مثل برگ برندهء بازي ها٫مثل بلندترين نردبان مار و پله٫مثل چيزي که پس سر هميشه ارام ارام همراهيت ميکنه٫توي تمام کابوسهاي شبانهء من کناري ايستاده٫جايزهء تلاشهاي منه٫اگر از پلهاي لرزان روي دره ها نيفتم٫اگر فائق بشم به وحشت گم شدن بين راههاي ناشناخته٫کشته نشم به دست کسي که چيزي ازمن جز جنسيتم نميخواهد٫اب نشم به دست کسي که شخصيتم رو نشانه ميره٫جزغاله ی بين اتشها نشم٫درست جلو برم و نترسم٫گوشه اي٫جايي ايستاده.بين زندگيم سرک ميکشه تا ياداوري کنه که قرار نيست با من باشه ٫قرار هم نبوده٫ قرار هم نخواهدبود ٫اما جايي٫گوشه اي هست.گاهي صبحها ياد زمزمهء اوازش مي افتم کنار گوشم صبحها٫ياد لحظهء اخر که بيقرار تاکيد ميکرد دستهات رو بشور.دستهام رو ميشورم٫ براي تمام بي قراري هايي که نتونست به همه شان چنگ بندازه. ميدونم که خسته بود٫هميشه خسته بود
۱۳۸۳ فروردین ۱۵, شنبه
بدينوسيله تصحيح ميکنم
گفتي پاک و زلال و بي ريا٫منظور من از جملهء پايين اما٫اين نبود.کودکي مردانه اي که من ميشناسم٫حتي نه به معني شيطنت که اسم بردي٫که قايم شدن بچه گانه پشت بزرگيهاي کاذبه.البته که مسئله خط کشي جنسيتي نيست٫اما اين نوع کودکي در شخصيت مخصوص جنس ذکوره.کودکانهء مردانه به گمانم ناخواسته به عنوان جز شخصيتي پذيرفته شده است٫اما نوع جهش يافتهء غير قابل تحمل اين جنس اون دسته اي هستند که کودکيهاي خودشونو پشت غرورهاي بي پايان و خودشيفتگيهاي رنگ و وارنگ پنهان ميکنند٫شايد اگر تصوير احمقانهء خودشان رو لحظاتي که در هيبت يک مرد با غرور بي پايان و تاثيرات خيالي ابهتش بر ديگران قد راست کردند و در واقع به پسر بچه اي ميمانند که گمان برده لباسهاي پدرش من واقعي اش را خواهد پوشاند٫ميتوانستند ببينند٫براي دقيقه اي ديگران رو از اين مردانگي زنگار گرفتهءتکراري مرخص ميکردند٫اما ميدوني؟مشکل اين اتفاق بيفته٫چون اصولا چشم اين جماعت براي ديدن نيست٫براي نديدنه
۱۳۸۳ فروردین ۱۴, جمعه
نمونهء متفاوتي از اين جنس هم مگر سراغ داري؟
به خير گذشت.امروز دوبار شوکه شدم٫به سومي ميرسيد تبديل ميشد به سکتهء اول
هيسسسس!اگه جاي تو بودم آب ميشدم تا مرحله ي تبخير سرجام ميموندم
۱۳۸۳ فروردین ۱۳, پنجشنبه
ددي نازنين٫حتما درک ميکني که چرا من دائما فکر ميکردم فردا ٫يا به عبارتي امروز دوازده فروردينه.اگر چه ايشان معتقدند که "شدن" براي وصف تغييرحالتي به حالت ديگر به کار ميره٫(و احتمالا شاهد بر اينکه نبايد از اين فعل استفاده کنم!)اما فرايند از دست دادن زمان و قاطي کردن تقويم و ساعت براي من زائيدهء محيط جديد بوده٫به هر حال اگر منظور رو گفتن اين مطلب بگيريم که با يادت هستم و اين روز به اين دليل که تو در اون پا به دنيا گذاشتي و روز تولد نماديه از وجود انسان روي زمين و تا وقتي که نمرديم زندگيه که اصالت داره و توانايي من در نشون دادن اينکه جاي تو در فکر من کجاست خيلي محدوده ٫چند ساعت اينور و انور شدن تفاوت چنداني نخواهد داشت...زادروزت مبارک