افسانه‌ی ما
۱۳۸۴ آبان ۶, جمعه
صداي کوبيده شدن در که آمد سرم را تکيه دادم به صندلي و سعي کردم خفه نشوم.بلند فکر کردم: به جرم اینکه روزی لباس ایده ال خواهی به تنم کردم حسرت دیدن یک انسان معمولی با دغدغه های معمولی که چیزی را ساده بخواهد و ساده بماند را به گور خواهم برد، هر چند که مدتها باشد که ان لباس را تکه تکه کرده باشم.
باید مواظب آرزوهایمان باشیم.
۱۳۸۴ آبان ۴, چهارشنبه
هوا و خنده ات را از من بگیر،
اعتمادم را نه
۱۳۸۴ آبان ۲, دوشنبه
امروز وبلاگ محترم بنده سه ساله شد.در این سه سال آدمهای زیادی دیدیم که بعدا به این نتیجه رسیدیم که نباید میدیدیم و آدمهای کمی دیدیم که خوشحالیم که دیدیم.
۱۳۸۴ مهر ۲۵, دوشنبه
پمپ بنزين ما رو به خاطر ايمن سازي در برابر زلزله بستن.کاش عقل اون ادمهاي گنده گنده هم به اندازه ي اين آقا پمپ بنزينيه ميرسيد که دو روز ديگه که من رفتم باز شب و نصفه شبي دلم هري نريزه از ترس اين که زلزله همه دارايي هام رو يک جا ازم بگيره.
شبهاي تهران خيلي خلوته.امشب که بعد از مدتها به خاطر يه خانوم کوچولوي نازنين از گوشه ي قفسم در اومدم و رفتم به ديدنش اينو فهميدم.خانوم کوچولوي قشنگ من هفت سالش شده و حالا دم پله هامنتظرم مي ايسته و با شوق پر ميکشه توي بغلم تا منو ياد خودم بندازه.
شبهای تهران کش اومدن،بزرگ و خالی شدن.وقتی ماشین راه نمی افته اروم اروم وسائل رو کناری میذاری و هلش میدی.اما پاهات جون ندارن وقتی وسوسه ی شهر کتاب هست و یک شرق بنفشه ی دیگه.شهر کتاب نمیرم،پمپ بنزین نیاوران رو هم دوست ندارم.میترسم توی خلوت این شهر گم شم.باز دوباره هوا سرد شده،باز دوباره نفسهام نامرتبه و از هر جا که ولم کنند سر کج میکنم به همین اتاق.
آها راستی! اگه به سازمان سنجش زنگ میزنین بیخود زحمت نکشین.آقاهه گوشی رو برداشته گذاشته روی میز و داره چای مینوشه.
۱۳۸۴ مهر ۲۳, شنبه
خانمها،آقایان! و یک بار دیگر امید میلانی با یک شعار تازه از پشت ابرها ظاهر شد.یحتمل از برکات ماه مبارک است!
۱۳۸۴ مهر ۲۰, چهارشنبه
خانواده ي خوشبختمون ترک خورده بابايي.ماالان یک چیز مهم رو کم داریم.هر چي دل داشتيم از چشم من ريخت.تمام اين ترانه ها رو هم خوندم؛ ببين:
براي دوباره تا سپيده رفتن
به تن ستاره ي تو دست کشيدن
براي شب هاي افتابي و روشن
تنگه تنگه تنگه تنگه دلک من

دستام رو از صورتم قايم ميکنم.ميخوام با لبخند بخوابم و بوي دستام رشته هامو پنبه ميکنه.دوتا يعني چقدر؟
تشريف برده بوديم پارک قدم بزنيم چشممان افتاد به نمايشگاه مبارزه با مفاسد اجتماعي.حيف که شب اخر بود والا حتما دعوت ميکردم تشريف ببريد و درکتان را از مفاسد اجتماعي اپديت کنيد. شيشه هاي مشروب؛ سي دي هاي موزيک سوراخ شده؛ يک سري خرمهره و تي شرت به عنوان تمثال شيطان پرستان و متالهاي بينوا لابد ( نفهميدم کجايش ايراد دارد؛ لااقل به پرستيدن اقرار دارند مادر مرده ها! تازه شيطان عزيز اصولا در کشور ما محبوبيت ويژه اي دارد) ؛ قرص هاي اکس و يک ديش ماهواره ان کنار از اولين مناظر چشم نواز نمايشگاه مربوطه مي باشند. بعد مشعوف ميشويد به ديدن يک سري پوستر و عکس و توضيحات مربوطه که براي شما توضيح ميدهند چه چيزهايي بنيانهاي جامعه را متزلزل ميکند.چيزي که من دستگيرم شد اين بود که مهمترين عامل فساد اجتماعي "زن" ميباشد. در چند جمله ي شديدا عميق توضيح داده شده بود که ماهواره؛ مجالس لهو و لعب(پارتي) مصرف مشروبات الکلي مدهوش کننده و پايه هاي اعتقادي متزلزل زنان که پايه هاي اعتقادي خانواده را متزلزل ميکند و مردان هيچ نقشي در ان ندارند باعث مفاسد اجتماعي ميشوند (يا خودشان مفاسد هستند؛درست نفهميدم). البته اگر جامعه را نر در نظر بگيريم خيلي عجيب نيست که چرا هي بيجهت دچار تکان ميشود. يک جمله ي خيلي عميق بالاي پوستر مربوط به روسپيگري:
جنسيت:
روسپيگري مختص زنان است.
کنارش عکس يک دختر جوان که چشمهايش را سياه کردند و وقيحانه سيگار هم ميکشد.آدم گاهي دلش ميخواهد سرش را بکوبد به ديوار؛ اين موجود فاسد کننده ي جامعه خودش باخودش روسپيگري ميکند؟ توي خيابان که راه ميروي اکثريت(اين اکثريت را بگويم که نکشندمان براي ان چند عدد استثنا! ) جماعت مذکر طوري با ادم برخورد ميکنند که انگار قرار است ايران بشود يک فاحشه خانه ي رايگان.لامصب ها يک چيزهايي ميگويند که تا يک جاي ادم ميسوزد.
اما نکته جالب اينکه عکسهاي اين دختران خياباني را که به ان در و ديوار ميبيني تعجب ميکني که اين " دختر خیابانی" که ميگويند چقدر شبيه خود ماهاست! يعني ممکن است يک روز عکس من يا شما يا دختر خاله ي همسايه ي دوستم يا هر کسي که شرايط لازم يعني ارايش و مانتوي بالاي زانو را داشته باشد را بگيرند و مورد لطف قرار بگيريم و برويم داخل اين پوستر ها.حالا از مانکن هاي مسخره ي زنان پليس که مانده ام ان چادر را به کجاشان ميخواهند بندکنند وقت گرفتن مجرم بگذريم ؛اين نيروي انتظامي بدجور ترکانده بود و در راستاي جذب ملت کنسرت زنده با اجراي اهنگهاي انقلابي نظير "قد و بالای تو رعنا رو بنازم" برپا کرده بودند به همراه پذيرايي که واقعا تلاش مذبوحانه شان قابل تقدير بود.به جاي ژامبون و نسکافه اگر کمي از عقلشان مايه گذاشته بودند حتما به يک نقاطي رسيدند؛ اما خوب ديگر به هر حال!
۱۳۸۴ مهر ۱۲, سه‌شنبه
استاد روی در کلاس زده بود: challenged class .کلاس عبارت بود از ما عتیقه ها و خودش.روز اول که دیدمش ازش متنفر بودم.او هم بود.اما اخرش زمستانی که گذشت شد بهترین زمستانی که تا حالا داشتم.برای من که از نیمه ی دوم سال بیزارم جای تامل دارد سالی که زمستانش از تابستانش بهتر بوده باشد.یادم نمیره برفی رو که بی امان میبارید و ما جواب میدادیم که کی افتاب رو دوست داره و کی ابرها رو. یادم نمیره روزهایی رو که با هم زندگی کردیم و اونقدر از خودمون گفتیم که حالمان از خودمان به هم خورد.یادم نمیره چشمهای گرد شده اش را وقت نظر دادن های ما.وقتی که وقت گفتن شگردها میگفت معلم باید بتونه گاهی برای شاگردهاش همه چیز باشه و ما به هم نگاه کردیم.انگار که تازه دوزاری هایمان می افتاد که چرا وجود این ادم خیلی وقتها ناخوداگاه باعث کمک میشد.یادم نمیره روانشناسی کردنهای احمقانه اش را. و مهربانیش...و شوق ِ رسيدن شبها.
چرا این شبها اینقدر یاد زمستان میکنم؟ ميدانم.ميدانم.وقتی که قرار است چیزی در زندگیت تمام بشود به پشت سرت نگاه میکنی.شفاف تر از همیشه؛ادیده ای وقت نگاه اخر چشمها چه گشاد میشوند؟ مثل محتضری که قراراست جانش را ببخشد و پشت سرش رامرور میکند دائم به پشت سرم نگاه میکنم.انگار میترسم چیزی باشد که توی این ریل از جلوی چشمم نگذرد و مزمزه اش نکنم.طعم ـ خوش روزهای خوب؛ روزهای انتظار؛ ان دلهره ی شیرین و حماقت هایی که میدانی اخرش درد است و چشمهایت را میبندی با این امید که دروغ باشد و ...نیست.
آرامم و احساس خستگی میکنم.خیلی کارها برای انجام دادن دارم.دخترکم میگفت:انگار سالهاست که دست و پا میزنی برای حفظ چیزی ودر همان حال از ته دل ارزو میکنی که کاش چشمهات باز میشد و خوشحال میشدی که این درد واقعی نیست...اما هست.
چشمهايم تا ته باز هستند.باز تر از اين نميشود. مسکنی هم برای دردم نمیخواهم.من قول دادم که بزرگ باشم.سنگینیش گمانم تا ابد با من باشد.
کاش یک روز دیگر بود و استاد کلافه ام میکرد و آن دختر ابله ِ دوست داشتنی از انور کلاس داد میزد: لبخندش زیباست؛ حیف که لبخند نمیزند!
۱۳۸۴ مهر ۱۱, دوشنبه
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.